ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

سرفه لعنتی!

شب سختی داشتم امشب. صبح بعد از صرف صبحانه رفتم به دیدن دایی که از روزیکه از کابل آمده تا هنوز مریض است و خوب نشده. اما وقتی دیدمش حس کردم حالش خوب است. حرف زدیم باهم آنقدر که سردرد گرفتم. چون بعضی گپ هایمان نیاز به یادآوری مجدد حوادث تلخ داشت و من سردرد گرفتم. از یک دکتر متخصص داخلی همان که مادرم را آخرین بار برده بودم و نتیجه بخش بود وقت گرفتم برای ساعت هفت چون علیرغم اینکه دایی کمی بهتر شده بود فکر کردم باید دکتر هم برود. آژانس گرفته و رفتیم. بخاطر برخورد هوای سرد بیرون با ریه هایش شروع کرد به سرفه کردن و بنظر من طبیعی بود.داخل سالن انتظار مطب هم خیلی ها سرفه می کردند، نکته ناراحت کننده زمانی روی داد که با یکی از سرفه ها دیدم یکهو از حالت قبلی بیرون آمد و قرمزی پوست صورت به زردی گرایید و همزمان آخ بلندی گفت و برای چند لحظه در جا خشکش زد، علت را جویا شدم دیدم نمی تواند حرف بزند فقط گفت حس میکنم رگ پهلویم گرفت و شاید الآن بازکند، اما هر چه می گذشت حالش بدتر می شد و حمله های سرفه که می آمد این باید مانع می شد چون سمت راست سینه اش گرفته بود و نمی توانست کمترین تکانی را تحمل کند.

دیگر جوری مچاله شده بود که تمام بیماران به خانم منشی میگفتند بگذارید این بیمار اول برود ویزیت شود. خلاصه رفتیم ویزیت شدیم و دکتر حاذق اما کمی عجول ما بلافاصله بعد از معاینه و پرس و جو گفت ریه ات پاره شده و برو سریع عکس بگیر بیاور که ببینم چه باید کرد، با چه حالی رفتیم عکس را گرفته و آوردیم و پزشک عزیز مان گفتند نه پاره نشده خدا را شکر فقط خیلی کشیده شده و این در نتیجه سرفه های خشک شما بوده و فلان و بیسار. خلاصه از ساعت هفت که آنجا بودیم تا ده که باز گشتیم این دایی ما دست به سینه اش مانع سرفه ها می شد و دل آدم بحالش می سوخت.

نمی دانم آدم چه باید بکند که سالم تر باشد، اینکه یک بیماری ساده سرماخوردگی است کاری بهش ندارم سه سال اخیر دایی مبتلا به یک بیماری عجیب جدید تازه نفسی شده بود که به لطف خدا رفع شده و اصلی ترین دلیلش را هم غصه و حرص و جوش اعلام کرده  بوده اند، امشب همه اش بیاد آن دو سال پیشی افتادم که دایی بیمار روی دستهایم افتاده بود و سردردهای وحشتناکش دو سه روز طول می کشید و ول  نمی کرد، آرزو می کنم هیچوقت غم و بیماری عزیزانتان را نبینید. و چقدر سلامتی خوب است و چقدر سلامتی خوب است....

نظرات 1 + ارسال نظر
سارای پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 08:46 ق.ظ http://damanekhali.blogfa.com

خدا شفا بده ... اکثر بیماری ها نتیجه غم و غصه است
راستی........ سوده کجاست؟ یه مدت نیست

در پاسخ کامنت قبلب گفتم که من هم خیلی وقته نتونستم بخونمش اما حالش خوبه و شاید برای یک وقفه کوتاه و بدلایل شخصی هست که نیست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد