ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

از این روزهایم

یک. امروز نشستم حساب کردم دیدم این ششمین باری است که از ابتدای امسال  مسافرت می کنم و بغیر ا یکبارش باقی دفعات به منزل خواهر هم آمده ام، اما اینبار تنها و با فراغت بیشتری آمده ام هر چند مادر هی زنگ می زند و آمار بلیط برگشتم را می گیرد و وقتی می فهمد نگرفته ام باز می گوید خوش خوشان بنشین و برای بازگشت عجله نکن اما باز فردایش زنگ می زند و همان سوال را می پرسد، و دختر دایی هم یکشنبه از بلاد خارج به مشهد  می آید و دوست نزدیکی هم در مشهد هی می گوید زودتر برگردم تا باهاش به خرید و موج های آبی بروم!!!

خیلی سفر کرده ام و خیلی آدم زیاد دیده ام، و خاطره خیلی از نوع کوپه ای و صندلی اتوبوسی زیاد دارم، آدم های بی خود زیادی در طول سفر هایم دیده ام، و جالب اینجاست هر سفر و هر تجربه دنیایی جدید است انگار درعین تکراری بودنش، مثلا  در این سفرم یک اتفاق مزخرف افتاد و آن این است که هلک و هلک بعد از یکروز سخت و طاقت فرسا و شلوغ درست نیم ساعت قبل از ساعت حرکت قطارم خود را به راه آهن رساندم و دیدم حرکت قطارم را روی اعلانها نزده اند در عوض 45 دقیقه بعدش قطاری برای تهران اعلان شده، بلیط بدست به اطلاعات رفتم و حق بجانبانه علت را جویا شدم و فکر می کنید چه شنیدم؟"بلیط تهران مشهد است خانم...."

و بله بدنبال بلیطی دیگر و درسی شد تا زین پس علاوه بر چک کردن تاریخ و نامم روی بلیط حتی به مسیر بلیطی که میگیرم هم نظری بیفکنم مبادا پسرک احمق اشتباهی برایم رزرو کرده باشد.

حالا ساعت دوازده نیمه شب سوار شدیم و شش خانم بی ارتباط به همدیگر کاملا" غریبه ایم، دقیقا" تا دو و چهل و پنج دقیقه داشتند باهم اختلاط می کردند.....

دو. با خودم فک می کنم می بینم چقدر کم خواهری کرده ام برای خواهرم، وقتی ازدواج کرد پانزده شانزده سالم بود و از آن زمان که از پیشمان رفت فصلی طولانی ما را در بر گرفت و بعد هم  که من دانشجو شدم و بعد هم که رفتم وطن و بعد هم که همیشه نبوده ام و فقط بشکل مسافرتی بوده ام و مگر می شود در این بودن های منقطع بتوانی پای درد دل های کسی بنشینی، بتوانی یک دل سیر بخندی یا گریه کنی باهاش، بخود آمدم دیدم با زنی میانسال صاحب سه فرزند روبرو هستم بی آنکه در تولدهایشان باشم، بزرگ شدنشان را دیده باشم، بی آنکه  در سختی های زندگی و تنهایی های خواهر برایش خواهری کرده باشم، وقت هایی که پیشش هستم مخصوصا" در محافل و مهمانی ها چه بادی به غبغب می اندازد از حضورم، حضور منی که هیچ هم نیستم در برابر بزرگی روحش...

سه. چقدر کم زندگی کرده ام، آنقدر کم که گاهی یادم می رود بعضی شبها خودم را الاغ می کردم و نمی گذاشتم بخوابد، اذیتش می کردم، بعضی صبح ها چقدر کش می دادیم برخاستن را و چقدر آرزو می کردیم روزهای جمعه کش پدا کنند تا ما بیشتر باهم باشیم، شنبه هایی که به استقبالش پشت در منتظر می ماندم و تنها روز در طول هفته بود که می توانستم مستقبلش باشم.

آنقدر کم باهم خندیده ایم که انگار اصلا" نبوده است و تمامش همین صدای غبار گرفته من بوده و این دوری عظیم.

یک طور دیگر بود ابراز دلتنگی پشت تلفن و اس ام اس آن روزها و این روزها، آنموقع می دانستیم غروب که برسد محکم تر بغل می شویم( می کنیم)، ابراز دلتنگی این روزها چیزی را عوض  نمی کند.....

چهار. اینها را دیشب روی موبایل نوشتم وقتی پست کردم دیدم نت قطع شده و چاره ای نداشتم جز تسلیم و امشب که یادم آمد چک کنم دیدم تا نصف نوشته ها در چرک نویس هست و مابقی وجود ندارند و من هم که از دوباره یادآوری و نوشتن ذهن بیزارم.

هنوز در سفرم و دیگر هیچ.

نظرات 3 + ارسال نظر
سارای دوشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 09:00 ق.ظ http://damanekhali.blogfa.com

سلام ساغر جون/ به قول مادرت خوش خوشان بنشین/// قم هستی دیگه نه؟ خوش بگذره...

اره سارای خوبم.خوش خوشان نشستم الان برگشتم مشهد!

سوده سه‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 09:25 ق.ظ

ناف تو را با سفر بریده اند انگار ساغر. آروز میکنم دلت جمع باشد و سفرهایت چکر باشد و خوش خوشان.

انشاالله سوده عزیزم.راستی فیلتر شکن روی موبایل نصب کردم و دارم یکی یکی می نوشمت، اما بعلت کمبود وقت نتوانستم پیام بگذارم.مثل همیشه نویسایی!

سارای سه‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 12:14 ب.ظ http://damanekhali.blogfa.com

.سلام/ خواهش میکنم آخرین پست وبلاگ منو بخونید و نظرتونو بگید، خیلی به مشاوره نیاز دارم... منتظرم

چشم.
سارای عزیز.خوندم اما نتونستم اونجا نظر بدم نمیدونم نوشت خطا در شبکه.حالا اینجا میگم.من تابحال چنین شرایطی نداشتم و زیاد فرق کار کردن رسمی و قراردادی رو نمی دونم.فقط می دونم نحوه استخدام و دورنمای کاری برای کسی اید خیلی مهم باشه که روی درآمد و ثبات کاریش تاکید داره.در اونصورت باید برای فردای بهتر ا خیلی چیزها بگذری و تمام تلاشت رو برای بدست آوردن شرایط کاری بهتر بکار بگیری.اما باید بدونی در بدست آوردن اون شرایط خوب و اون آینده تضمین شده چه چیزهایی رو از دست میدی.همونطور که از اسم وبلاگت پیداست آرزوت در این برهه زندگیت بچه دار شدنه که اگر این شرایط کاری دولتی با تمام امکاناتش اون آرزو رو ازت بگیره یا حتی فقط تاخیر بندازه نمی ارزه.دیگر اینکه من بالشخصه با دوری همسران از هم اون هم بخاطر کار موافق نیستم.قرار باشه نصف عمرت رو توی جاده باشی و وقتی ب خونت می رسی رمقی نداشته باشی این خودش کلی ضرره.
امیدوارم از سردرگمی رها بشی و بهترین تصمیمو بگیری.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد