ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

به بهانه تولد باران، با تأخیر!

  نه که باید دور می شدم، که به این احساس و اعتراف برسم، که سالهاست دوریم از هم، خیلی راه بود تا کانادا، جایی که خودش انتخاب کرده بود، و در آن دوران از زندگیم من هیچ نمی دانستم از مولتی کالچرال بودن و زیبایی پاییزها و نیاگارایش، فقط می دانستم خیلی دور است، دورتر از نروژ که آنزمان دایی رفته بود آنجا! دوری وقتی زیاد باشد و دستت زیر سنگ باشد و خوابگاه دانشگاهت برای صدها نفر یک خط تلفن تعریف کرده باشد خیلی است، اینترنت و وایبر و تلگرام هم نبود آن زمان، تنها خوبیِ آن دوران در این بود که هنوز یادمان نرفته بود می توانیم نامه بنویسیم، نامه می نوشتیم زیاد، از همه وقایع حتی اگر مدتی ازش گذشته بود، گرچه زیاد به درازا نکشید این نامه نگاری، زمان با بیرحمی گذشت و خیلی چیزها تغییر کرد، من هم سفر کردم، منتها به  دورترین جای وطن، و با اینکه در وطن خودم بودم اما همیشه غربت سنگینی را به دوش می کشیدم، وقتی افغانستان بودم نگرانم بود، نگرانِ سختیِ زندگی و سرمای بامیان، تورنتو هم خیلی سرد است اما بامیان مجهز به هیچ چیز نبود، و گاهی حرارت شمعی هم برای ما نعمت بشمار می آمد، من خواهر کوچکتر بودم، و گرچه خواهر کوچکتر ندارم اما می توانم حدس بزنم خواهر کوچکتر چه اندازه برای خواهر بزرگتر مسئولیت می آورد، گاهی برایم لباس و چیزهای دوست داشتنی می فرستاد، یادم هست یکی از بسته هایم را سوده از ایران آورد، و چقدر دلنشین بود آن بسته و بسته های دیگر، عادت کردیم به شادمانی های پشت یاهو مسنجر برای هم، که همان هم گاه گاه رخ می داد، مثلا" دوست همیشگی دعوتم می کرد به آفیسش و میگذاشت چت تصویری بکنیم، نمی دانم چرا من همیشه عقب بودم از تکنولوژی، و هیچوقت موفق به چت تصویری نشدم در دفترهایی که خودم کار می کردم، می دانید، دوری خیلی خشن است، و وقتی من گرفتارش می شوم ضربدر دو می شود، یعنی خشونتِ دوری در منِ خشن ضرب می شود و از این میان یک اژدهای دو سر می سازد، همان اتفاق هایی که در دوریِ من و همسر داشت رخ می داد در دوریِ چهارده ساله من و خواهر رخ داده است، دوری جسمی و ندیدن و ندیدن باعث نفهمیدن و نفهمیدن های مکرر شده است، و وقت هایی که باهمیم فرصت به قدر کافی کم هست که ظرف دوری ها را پر نکند، اینطور نیست که نفهمی و نفهمی و از نفهمی های روحی ات بالا و بالا بروی بعد با یک دیدار دو طرفه باهم بیایید پایین، منِ سی و چند ساله و توی سی و چند ساله در یک بطن بزرگ شده ایم و از یک سینه شیر خورده ایم، خون مان یکی است ولی خوی و خواست ها و رفتارهایمان چرا اینهمه تفاوت دارد، در بعضی برداشت هایمان، نگرشمان، عاطفه و خشم مان و بسیاری از خصایل مو نمی زنیم باهم شاید گاهی صدایمان از هم تفکیک ناشدنی است و در بعضی شرایط چهره هایمان، اما دنیا هایمان چرا؟ این سوالی است که سالهاست با آن درگیرم، در بعضی پست ها از خواهر به تعبیر" خواهرِ کافر" یادآور شده ام، شاید خواسته بوده ام عمق این تفاوت ها را یادآور شوم، گاهی هم در خلال نوشته ای خواسته ام بگویم دوری های عقیدتی و ذهنی نمی توانند باعث دوری روحی شوند، اما فی الواقع می شوند، هر چقدر من با تو بحث عقیدتی نکنم و هر چقدر من به دنیای تو گیر ندهم، و حتی احترام بگذارم، باعث نمی شود چیزی این وسط خراب نشود، ما آدم ها همیشه بدنبال کسانی شبیه خودمان می گردیم، دروغ است هر کس می گوید تفاوت آرا باعث دوری آدم ها نمی شود، تفاوت ها باعث دوری آدم ها می شود، اما، همه اینها به معنای رد این نیست که کسی کسی را با وجود تفاوت دیدگاه بپسندد، دوستش داشته باشد، دلتنگش شود، و همیشه برایش دعا کند، فقط برای خودش نه پیشرفت تفاهم شان، برای خودش، مگر می شود آدم نزدیکترین موجود زنده به خودش را دوست نداشته باشد، مگر می شود آدم بخاطر عدم نزدیکی فکری عزیزترین هایش را فراموش کند،  و تو، خواهرِ کافرِ من، نزدیکترین و عزیزترین پارادوکس زندگی من هستی، کسی که بیشترین شباهتِ روی زمین با من را دارد، و خنده هایمان شبیه هم  است، کسی که وقتی آرام می شود دنیایم ترسناک و تاریک می شود، و برای شنیدن صدای خنده هایش حاضرم بهترین سالهای زندگیم را بدهم، کسی که مرا خیلی می فهمد، خیلی بیشتر از خیلی ها که از نظر ظاهری شبیه به من زندگی می کنند، کسی که مثل من عاشق باران است، و زیر تمام بارانها عاشق می شود، کسی که خیلی وقتها فکر من را می پوشد و راه می رود، آنچه من بدان فکر می کنم را عریان و شجاع بیان می کند، از عیان گفتن درونش هراسی ندارد، هر چقدر من محتاط تر و محافظه کار تر می شوم در زندگیم و هر چقدر سعی بر محبوس کردن ساغر در پشت علامت سوال ها کنم تو رهاتر و فریادتر نفس می کشی درونت را!

من محافظه کارم و تو لیبرال! و گرچه درطول تاریخ بین این دو حزب جنگهای خونینی رخ داده و می دهد اما وجود یکی دلیلِ وجودِ دیگری ست، تا آن یکی نباشد این یکی معنایی ندارد و نیست و نابود می شود.

همه اینها که می گویم و گفته ام آنقدری نیست که گفته و می گویم، فقط من خیلی سختگیر و ارتشی عمل می کنم، وگرنه روابط ما خیلی هم عاشقانه و عادی و فراتر از روابط خیلی های دیگر است، از آرزوهایم این است که کمی شل کنم درباره همه چیز، و دنیا را سهل تر از اینی که هست بگیرم، و همه چیز را فدای سر عزیزانم کنم...

فکر می کردم اینجا بیایم فکرم خیلی رهاتر و قلمم خیلی روان تر و احساسم جاری تر می شوند، اما هنوز خیلی سختم، انگار رگهایم گرفته اند و قصد باز شدن ندارند، از آن چسب های درد هم زده ام و فقط ریشه ام را سوزاند و هنوز می سوزد، هنوز نمی توانم طوری جمع و جور کنم خودم را که قبلا"، شاید یکی از دلایلش پهن بودن اعضای فکرم در اقصی نقاط دنیاست، پهن شده اند هر طرف و باید جمعشان کنم بیاورم اینجا، پشت این میز، و بهشان بقبولانم همین  است که هست، ملبورن، دندینانگ بین آدم هایی از همه جای دنیا و حتی همه جای کشور خودم!


نظرات 4 + ارسال نظر
شیده جمعه 10 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 01:05 ب.ظ

خانم عزیز .قلم بسیار زیبایی دارید و دلی بزرگ و دریایی و متاسفانه پر از درد.من به سهم خودم بعنوان یک ایرانی ازین که گاه هموطنانم و قوانین دست و پا گیر و تبعیض آمیز کشورم دل شمارا به درد آورده ، عذر میخواهم.همچنان بنویسید که بسیار زیبا می نویسید.

ممنون شیده جان!

سوده یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 11:53 ق.ظ http://soode61.wordpress.com

دوری کم کم تشبیه به نبودن میشود و درک نکردن و تحمل نکردن خیلی چیزها ذر یکدیگر و گاهی بیش از حد تحمل کردن. دعوا نکردن، همیشه صدقه ی هم شدن. دوری شکل رابطه ها را عوض میکند به شکلی که خودش میخواهد و اصلن طبیعی و ساده نیست. دوری خیلی سخت است.

دوری خیلی سخت است!

گولدن جمعه 17 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 02:57 ب.ظ https://goldeneverstand.wordpress.com

به طور خلاصه: دوری و دوستی!

گردون شنبه 18 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 12:25 ق.ظ

سلام و مرسی از نوشته های قشنگ.
من هم یک ایرانی هستم که اتفاقی به صفحه شما رسیدم. منهم شرمنده از ازاینکه ما خیلی برای شما مهمان نواز نبودیم. نوشته هاتون در عین سادگی و با همه گلهمندیها خیلی روحبخش هستند. من به خیلی از وبلاگها بصورت اتفاقی سر میزنم ولی اغلب حتی نمیتونم پست اول و هم تا آخر بخونم، چون حس میکنم دارن روح و از تنم میمکند. ولی چندی پست شما رو یکنفس خوندم. امیدوارم برنده اول وبلاگهای افغانستان باشی. دوست دارم بهتون رای بدم ولی فکر کردم شاید درست نباشه که ایرانیها رای بدن.

خیلی ممنون از نظرت عزیزم، خوشحال میشم بتونی با نوشته هام ارتباط برقرار کنی، من اول نشدم با فاصله بسیار زیادی دوم شدم، بیشتر از اول شدن نفس کاندید شدن بی هوا برام جالب بود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد