ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

زلزله ای همین اکنون و اکنون های دیگر دلم را می لرزاند!

یک. یک مرد هزاره ی افغانستان بخاطر اینکه رسیدگی به پرونده درخواستی اش از وزارت مهاجرین اینجا نتیجه نداده بوده، یا خیلی طول کشیده، سختش بوده، دلتنگ بوده، افسرده و عصبی بوده، حالا هر چی، خودش را در ملأ عام آتش زد، بعد روز بعدش یک مراسم گرفته بودند، بعضی از فعالان حقوق بشر افغان و استرالیایی، به آخرین محل جان دادن مرد رفته و سخنرانی کردند و برایش آرامش خواستند، وحشتِ قضیه اینجا بود که یکی از سخنرانان گفت درست وقتی داشت می سوخت و عده ای خواستند از تصمیم منصرفش کنند آنقدر مقاومت کرد که پودر شد، نگذاشت کسی بهش نزدیک شود، فریاد می زد که می خواهم بمیرم، و زنده زنده سوخت، این یعنی خیلی درد، و معمولا" وقتی کسی به خودسوزی دست می زند وقتی دیگران می بینند مهارش می کنند و بدن نیمه سوخته اش را به بیمارستان می رسانند، یعنی ممکن است وسط هایش خود فاعل هم به همین نتیجه برسد و از مردن دست بکشد، اما مرد تصمیمش را گرفته بود، و یک مرد، از نوع هزاره خیلی راسخ است در تصمیمش، مردی که به آخر رسیده بود، و چه مردنِ سختی را انتخاب کرده بود!

دو. زلزله ای به قوت 7 و 7 دهم ریشتر کابل و بعضی از شهرهای شمال و شمال شرق افغانستان را لرزاند، درست در لحظات زلزله من در فیس بوک بودم و دیدم دوستان کابلی یکی یکی دارند پست می گذارند و از زلزله وحشتناک می گویند، بعد دیدم راوی اخبار تلویزیون آریانا همزمان با لرزش زمین دارد خبر زلزله را می دهد، خبر تمام نشده بود که اوج گرفت، مردِ راوی ابتدا صبر کرد، اخلاق رسانه ای اش اجازه نمی داد صندلی را ترک کند، اما آنقدر شدت زلزله زیاد شد که بالاخره از جایش بلند و از کادر دوربین خارج شد، با دیدن این کلیپ کوتاهِ فوق العاده زنده، همزمان با ترس از زلزله و وحشتی که به آدم انتقال می داد، به مردِ افغان فکر می کردم، مردی که داشت میگفت، "همین لحظه زمین لرزه ای کابل را می لرزاند ."یعنی خبربه همین تازگی، و در  ادامه، "هنوز از میزان تلفات و خسارات آماری در دست نیست." و بعد، بشکل محسوس زمین و صندلی اش می لرزد و او رو به دوربین است، هیچ چیزی نمی گوید و بعد از شدت گرفتن می رود، مردِ بی صدای افغان، مردِ خموشِ وحشتزده اما آرامِ افغان! 

حقیقت این است که اکثر افغان ها یک صبر عجیبی دارند، یک سرسختیِ غیر قابل وصف، که گاهی آدم را به گریه می اندازد.

سه. مادر خانم سبک خودش را دارد برای آدم شناسی، یک خانمی را یکی برای ازدواج انتخاب کرده، به مادر گفته، مادر هم با علم به اینکه خانم از تمام داستان باخبر است و خانم هم خوب می داند که مادر از قضیه آگاه است، برای شناختِ بیشترِ خانم برداشته با خودش برده تور سیاحتی دو روزه به یکی از شهرهای خراسان شمالی! که مثلا"رفتارش را از نزدیک ببیند، خب عزیزِ دلم وقتی خانم می داند شما دارید مثلا" رفتارهای اجتماعی اش را می سنجید حتما" سعی می کند طبق فاکتورهای شما برخورد کند، نکند فکر می کنید ممکن است اصلِ وجودش را رو کند! 

خدا خودش گره از کار جوانان بردارد، خودش راست و ریست کند، بیش از یکسال است بزرگترین آرزو و دعایم عاقبت بخیری جوانان خانواده ام مخصوصا" دو برادرم است. 

پ ن: بالأخره گردنم خوب شد، دو سه روز است بی گردن درد زندگی می کنم! 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد