ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

راستی گربه دختر دایی ام پنج قلو زاییده!

یک. امروز که اولین سه شنبه نوامبر باشد ملبورن رخصتی است، ایالت ویکتوریا، و دلیلش هم ملبورن کاپ است، یکی از باشکوه ترین هورس ریسینگ های دنیا، و از سراسر دنیا اسب و آدم می آیند اینجا تا ساعت سه بعد ازظهر به وقت محلی بین بیست و چهار سوارکار در سه هزار و دویست متر مکعب مسابقه بدهند و ملت حظ کنند، یکی از کارهایی که امروز می کنند علاوه بر پوشیدن رنگی ترین لباس هایشان و مخصوصا" خانم ها، و استفاده از کلاه های زیبا و ترجیحا" ناب و جالب و منحصر به فرد، شرط بندی است، شرط بندی روی یکی از این بیست و چهار اسب و دونده، کلا" برای فان است ولی برای خیلی ها جنبه اقتصادی دارد، مثلا" دیروز در کلاس ما هم شرط بندی کردیم، نفری پنجاه سنت ناقابل انداختیم داخل کلاهی که معلم آورده بود و از آن یکی کلاه یکی از کاغذها را بر داشتیم، تا اسبی برای برنده شدن انتخاب کنیم، حالا در مسابقه امروز هر اسبی برنده شد تمام آن ده دوازده دلار داخل آن یکی کلاه می رسد بهش!!!!

ما خانه ماندیم، البته همسر خان رفت آرایشگاه و بعدش جلسه با دوستان همکارش، من بهترین ته چین عمرم را درست کرده ام و دارم فکر می کنم اگر مثل دفعه قبلی که ته چین درست کردم و همسر جلسه بود و بعد که آمد ناهار خورده بود، چه کنم، اولش فکر کردم چون مخصوصا" امروز بهش گفتم من یک ته چینِ عالی درست می کنم و منتظر می شوم تا بیایی، امکان ندارد که غذا بخورد، یعنی گرچه جلسه برای دو تا چهار است و آنها می دانند که قرار بوده بعد ناهار باشد و ناهاری در منوی کارشان نیست اما خب افغان هستند و گاهی غیرتشان خیلی خط خطی می شود بفهمند یکی شان غذا نخورده و یا گرسنه است، و ممکن است فی الحال غذایی ترتیب بدهند و همسر خان را بهش دعوت کنند، اینجور وقتها همسر نه نمی گوید، فراتر از بی تعارف بودن هست کلا"،  یعنی جوری است که استقبال هم می کند، شاید یادش بیاید که مثلا" من خانه هستم و منتظر، ولی قسمت دومش را یادش نمی آید، که اصلا" ته چین جوری است که فقط همان موقع اولی که برمی گردانی داخل دیس قشنگ است و خوردنی است و یک نفره خوردنش مسخره است، شخصیت ته چین را زیر سوال می برد، کلا" نمی ریزی داخل دیس، همان داخل قابلمه باید یک ربعش را برداری بکشی داخل بشقاب و بخوری، اینها را یادش نمی آید و می خورد، خب اگر نخورده بود خوب است، حالا که فکر می کنم اگر بخورد هم اشکالی ندارد چون بخش اول قضیه مهم تر است و اگر یادش بیاید و تصمیم بگیرد که بخورد نمی شود کاریش کرد، اینها را که نوشتم با حالت آرامی نوشتم، بغضی داخلش نبود!

دو. خیر سرم فکر کرده بودم اینجا یک جوری است که همه چیز بشکل معجزه آسایی همان طور که باید باشد است، کلا" هر چیزی می شنوی و می بینی حقیقت است و درصد دروغش خیلی پایین است و اینها، کلا" هم نباید کمترین درد و خدشه ای در زندگی و جسم و جان آدم باشد، ناسلامتی آمده ایم خارج، بعد یک لیست بلندی از امراض و مشکلاتی که حس می کردم مشکل هستند و باید جدی گرفته شوند را نوشته بودم و بعد از اینکه جواب آزمایشاتم آمد بردم و با دکتر مطرح کردم، که در پاسخ به هر سوال یک توجیه ساده آورد و  نتیجه آزمایشاتم هم همگی خوب بودند بجز ویتامین دی، و برایش شش تا کپسول نوشت که ماهی یکی اش را باید بخورم، یکی از امراضی که واقعا" بنظر من مرض است، دردهای مزخرف سگیِ ماهانه است، که طبق همان تصور آرمانی ام و با اعتماد به گفته دکتر که این قرصی که به شما معرفی می کنم از کم آزارترین قرص هایی است که اختراع شده و چاره دردهای ماهانه شما چیزی جز مصرف دو ماهه  همین قرص های هورمونی نیست، بهش اعتماد کردم، و تنها دو عددش کفایت نمود تا زندگی را بر من حرام کند، کلا" بشمول روزهایی که استفاده را شروع کردم شش روز از زندگیم را مُردم، رسما" حامله بودم در آن شش روز، متهوع از هر چیزی، و فکر کن منی که هوای اینجا برایم سرد است و کلا" تعریفم از سرما آن چیزی نیست که نزد اکثر آدم ها ست، درها و پنجره ها را باز می گذاشتم تا کمی حالم بهتر شود، و درد و درد و دردِ لعتنی که نزدیک بود از پای درم بیاورد، بعد که دوباره رفتم پیش دکتر و از احوالاتم گفتم از تعجب شاخ در آورد و از زنانی می گفت که از بی اثر بودن قرص حتی در زمینه مورد نظر گفته بودند و ری اکشن شان بهش صفر بوده، کلا" پی بردم که این درد ارثی را باید به دوش بکشم و بسازم باهاش!

سه. دلم برای چای تنگ شده است، منی که از نبتون بدم می آمد در زندگی دارم نبتون می خورم، خیلی کم رخ می دهد چای دم کنم، قوری کتری ندارم اینجا، و این یک معضل است، چای نبتون فقط برای محل کار خوب است، نه برای جایی به نام خانه، توی خانه باید با عطر چای زندگی کنی، عطر چایی که حسابی دم کشیده، داغِ داغ! 

چقدر بی منت بودند چای های خانه مان در گلشهر!


نظرات 2 + ارسال نظر
نیره پنج‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 02:39 ب.ظ

در مورد چای موافقم. من چای اصیل ایرانی میخورم که ارگانیک است و بدون رنگ افزودنی
درباره دردهای ماهانه هم شاید طب سنتی کمکی بتواند بکند

ممنون از کامنت عزیزم.

سوده سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 04:58 ب.ظ http://soode61.wordpress.com

سریع قوری و کتری دست و پا کن و چای دم بده که بدون اینها زندگی نشاید!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد