ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

تجربه اولین سال نو در کنار هم!

سال جدید میلادی مبارک!

رفتیم مرکز شهر برای تحویل سال در اعماق تابستان و دمای بالای سی درجه! توی مسیر راه داخل ترن ملت شاد بودند، فضا فضای سال نو بود، مردم دسته دسته در هر ایستگاه سوار شدند و پیاده نشدند تا مرکز شهر، جایی که آتش بازی ملبورن مرکزیت دارد و از فراز برج های بلند تجاری آتش افروختند و ما جیغ زدیم، و دست و هورا! نیم ساعتی طول کشید و موقع برگشت برای اولین بار با هجم عظیم ملتی که می خواستند به خانه هایشان برگردند روبرو شدیم و برای اولین بار نزدیک بود زیر دست و پا له شویم اینجا!

روزهای خوبی است، شب ها بیداریم و روزها تا دوازده خواب! خوش می گذرد، کسی  را نداریم برویم دیدنش، پسر عموی همسر هم دو روز پیش برای تعطیلات رفتند ایران، دختر دایی هم رفت سیدنی برای همیشه، ماندیم ما و یک شهر بی کسی، و یک عمر با کسی، خودمانیم و خودمان، و لحظات به سرعت سپری می شوند، و ما نمی فهمیم کی شب می شود و چرا باید بخوابیم؟!

همچنان پاسخگوی نزدیک و دوریم در باب تولید مثل، دکتر با دیدن نتایج آزمایشات مخصوص گفت پرفکتی برای تولید مثل، و آیا دوست داری و چگونه؟ و جواب من این بود، و با هر بار پاسخ دادن دلم برای بچه ام می سوزد، که بی رودربایستی می گویم نمی خواهم، اما فکر می کنم باید داشته باشم، تا مادرم خوشحال شود، تا مادر همسرم دل جمع باشد از زندگی مان، تا خواهرهایم بچه خواهر داشته باشند، اما خودمان اینجای زندگی خیلی حریصانه به تنهایی مان و خلوت هایمان فکر می کنیم و طفل معصوم را چون گرگ درنده ای فرض کرده ایم که وقتی بیاید همه چیز را می بلعد و چیزی نمی ماند برای خودمان!

دکتر گفت می فهمم، من هم بعد از طلاقم باید پاسخگوی سبک جدید زندگیم باشم، هر روز ملامت می شوم و هر روز باید پاسخ بدهم که انسانم و حق انتخاب دارم و نمی خواهم جهنم دیگری به جان بخرم....

قابل قیاس نیست، ولی هر دو به نحوی اجبار است، نمی دانم از کی اینطور شده ام و تا کی اینگونه خواهم بود، کاش من هم مثل خیل عظیم ملتی که علیرغم شرایط بد کشور در افغانستان بارها مادر شدن را می چشند سهل تر می گرفتم، نه اینکه دوست نداشته باشم، که بقول دوست همیشگی و همسر تو یک مادر نمونه و وحشتناک عالی خواهی بود اما، در این برهه از زندگی خیلی سخت است انتخاب، یک انتخاب محکم و قطعی و یک خواستنِ عاشقانه، بعضی وقت ها می گویم حالا از کجا معلوم من آنقدر توانا باشم که با صرف اقدام و خواستن بچه دار شدم، و شاید خدا خواست گوشه چشمی از قدرتش را بهم نشان بدهد که بگذارد در حسرتش بمانم، دخیل ببندیم و نذر کنیم تا بچه دار شویم!!!!! 

مقصد بدجوری داریم ماست مالی می کنیم سوال های تکراری " دیگه چه خبر" های مادر را، خواهر گفته روزی یک دانه سیب بده همسرت بخورد و اگر می خواهید بچه تان خیلی سالم و صالح باشد ده روز قبل اقدام از مصرف گوشت قرمز خودداری کنید، حساب کتاب ها جور در نمی آید، چطوری ده روز برویم توی قرنطینه و کی می داند ما با کدام اقدام بچه دار می شویم، می گویم بله بله درست است، همین کار را می کنیم!

البته به خواهر گفتم تازه داریم بهش فکر می کنیم، اعصابش خورد شد و گفت مادر در هر نمازش دارد دعا می کند برایت و تو هنوز داری بهش فکر می کنی؟ بگذریم از خواب های روز درمیان مادر خانم در باب دو قلو و چند قلوهای من، دیروز زن برادر بهم پیام داده که خواب دیدم دخترکی بارداری، اینو کجای دلم بذارم!

امروز هم با یک دوست قدیمی داشتم صحبت می کردم می گفت تنها تو مانده ای از دوستان و همکاران سابق که بچه دار نیستی، ببین چه تیتری بشود بچه ی تو و همسرت!

زیر باری از معذوریت جدی قرار داریم، دلم می سوزد برایش، دوست دارم بچه ام نتیجه یک خواستنِ لبریز باشد، دیوانه وار بخواهمش، خیلی دور شده ام ازش، یک زمان هایی خیلی نزدیک بودم بهش، این روزها حتی دخترها و پسرم هم دارند داخل کشوی کمدم خاک می خورند و بهشان بی مهر شده ام.

ببینیم سال جدید چه می خواهد برایمان، غیر از برنامه های روی کاغذمان، شروعش را دوست دارم، امیدوارم پایانش زیباتر از آغازش باشد.



نظرات 2 + ارسال نظر
em.di جمعه 11 دی‌ماه سال 1394 ساعت 11:14 ق.ظ http://www.aminemdi650.blogfa.com

سلام

قشنگ بود

سوده دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1394 ساعت 10:50 ق.ظ http://soode61.wordpress.com

سال نو تابستانی حتمن چیز خیلی جالب و باحالی هست!
راستی هرگز هرگز برای دل بقیه به بچه فکر نکن تا وقتی خودت اجساس نکردی که میخواهی. اجازه نده هیچ چیز ابن حس را بدهد که طفل معصوم برای این دنیا آمده که دل بقیه شاد شود خودم که نمیخواستم حتی اگر برای یک صدم ثانیه باشد.

البته فکر می کنم بمحض تسلیم شدن و داشتن بچه عاشق بشم در حد خفن، و هرگز به روی مبارک هم نیاورم که می گفتم نمی خواستم! نمی خواهمم هم بالا و پایین بسیار دارد، یک جوری انگار دارم پا روی غریزه ام می گذارم، همزمان شیرین است و تلخ، کافیست یک لحظه به داشتنش فکر کنم، روانی اش می شوم، از ترس آنهمه شیفتگی دارم سعی می کنم تعویق بیندازمش!
تو فهمیدی چی گفتم؟!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد