ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

مردها خَرَند!

یکبار فقط رخ داده بود که همزمان که داشتیم در جمع مهمان های مان غذا را صرف می کردیم همسر محترم دهانش را به گوش من نزدیک کرده و از سفت ماندن گوشت های قورمه سبزی زیبایم ایراد گرفت، یعنی بدون توجه به آنهمه زحمت و تلاشی که همسر کارمندش به خرج داده بود و بدون توجه به مکان و زمان و همزمان با بَه بَه و چَه چَه دوستانی که دور سفره بودند از اینکه چه رنگ و لعاب خوبی دارد قورمه ام، و چه خوب در آمده ته چینم و چه زیبا تزئین شده سالاد فصلم و سبزی هایم چقدر خوش طعم هستند و غیره، همسرت بیاید بجای تعریف و تشکر در گوشت بگوید گوشت ها سفت هستند، و جالب است که سفت مانده اند را به صفت" مثل همیشه" هم مزین بنمایند، هیچ دیگر، آنچه در دهان داشتم به زهر هلاهل تبدیل و از سر تا پایم را آتش خشم فرا گرفت و تنها کاری که کردم نگه داشتن مشاجرات درونم تا ختم مجلس بود، بیاد خواهرم افتادم که یکبار طی مصاحبت های خواهرانه بهم گفت همسرش هرگز از غذاهایش تعریف نمی کند و هیچوقت مخصوصا" جلو دیگران هیچ تشکر و قدردانی ای از دستپختش نمی کند، و استدلالش هم این است که شما کدبانویی و همیشه دستپختت عالیست و اینرا همه می دانند و لزومی به تعریف هر باره من نیست و اینرا باور دارم که عالی هستی و خلاص، و این خواهر را رنج می داد، من هم درآن لحظه همان حس را داشتم کمی شدیدتر البته، و بعد از رفتن مهمان ها هم قهر کردم و خب بقیه ماجرا.....

ما به بلوغ خوبی در ارتباطمان رسیدیم، هم من و هم همسر به برخی ظرافت های رفتاری در روابطمان پی بردیم و برای هر چیز زمان و شرایط را متذکر شدیم و به کلی گویی و بی منظوری مردان در بیانشان و به نکته سنجی و جزئی بینی زنان در زندگی پی بردیم، ایشان دانسته شدند که در هر شرایطی همسران هستند که باید اولین و بهترین تشکر و تعریف ها را از همسران شان به خرج دهند و همسران هستند که نقاط قوت همدیگر را پررنگ و نقاط ضعف همدیگر را محو می کنند، این روابط زمانی که هر دو همسر کارمند باشند و در بیرون از منزل مشغول به کار، پیچیدگی بیشتری به خود می گیرد، که خوشبختانه همسر بنده اینرا خوب می دانست، چرا که سالها با منِ کارمند آشنا بود و همزمان خیلی از زنان همکار و دوست دیگر را به چشم خود می دید، در محیط کار زندگی کرده بود و به شرایط آگاه بود، و درواقع نقش همسری من را در قالب نقش تثبیت شده دیگری به نام کارمندی پذیرفته و درک کرده بود، راضی بودیم از این پذیرفتن و پذیرفته شدن، برنامه و پلان هایمان با توجه به تأثیرگذاریشان روی قدرت جسمی و توانایی هایمان تنظیم می شد، یعنی مثلا" می دانستیم آشپزی سنگین در طول هفته برای زن و مرد کارمند سخت است و بهتر است در طول هفته غذاهای سبک و حاضری و یکی دو بار از بیرون اکتفا کنیم و مهمانی رفتن و آمدن هایمان هم بر اساس آخر هفته تنظیم بود، خب اینها چیزهایی اند که هر دو زوجی بعد از ازدواج و آهسته آهسته باید بیاموزند و از هر اتفاقی درس بگیرند.

حالا بعد عمری سفید کردن مو در زندگی زناشویی و تثبیت و تحکیم انتظارها و خواسته هایت از زندگی و درک شدن از جانب هم خانه، دیشب وقتی خسته از کار بازگشته و بعد از پذیرایی از یک مهمان نچسب مزخرف، مستقیم به آشپزخانه شده و چند کیلو گوشت را خرد و بسته بندی و فریز کرده ام و همزمان خورشت قیمه و پلو درست کرده و سالادی مهیا نموده ام، و برادر محترم را به میز شام فراخوانده ام، علیرغم ادعای گرسنه بودن در حد افعی که همان باعث شده بود با وجود اینکه دیشب خوب نخوابیده و تنم مور مور بود، و همزمان فشارم افتاده و از خستگی و کلافگی یک موضوع دیگر برآشفته وار آشپزی کرده بودم، اولش به سفت بودن لپه ها اشاره کرد و بعد با حالتی حاکی از بی میلی اش نسبت به غذا گفت: از گوشت های تازه ای که من گرفتم استفاده کردی؟ -بله،- پس چرا اصلا" خوشمزه نیست، اصلا" درواقع هیچ مزه ای نمی دهد.......................................

حالم خوش نبود، یعنی رمقی نداشتم در آن ساعت 10:30 شب که هیچ حرفی بزنم، فقط در دلم به این نکته رهنمون شدم که مردها خیلی خَرَند!

 

نظرات 5 + ارسال نظر
سوده سه‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:53 ق.ظ

دقیقن این را از دلم آمدی! مردهایی که زنان را نمیدانند. زن دوست دارد دانسته شود. این خیلی خوب است که همسرت خیلی خوب میداند و مهم هم اوست. برادر را زنی دیگر خواهد ساخت. من گاهی آنقدر از این موضوع ناراحت میشوم که فقط باید سکوت کنم گاهی از فرط تعجب و عصبانیت میخندمتا حدی که نمیتوانم جلوی خنده ام را بگیرم مثل دیوانه ها.

البته اینرا هم میدانم و بدانیم که پس فردای روزگار همین برادرهای نازنازی مان چگونه سرانگشتان خانم های نه چندان کدبانویشان را بوسه باران خواهند کرد در برابر کار نکرده یا سرهم بندی کرده شان، دیده ام که می گویم! (آیکون خواهر شوهر خشمگین حسود)

Mehdi سه‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:20 ق.ظ http://30-salegi.blogsky.com

اشتباه ایشون که واضح و مبرهن است....اما شما زحمتت رو کشیدی

بعضی وقتها باید بعضی آدمها رو فقط خیلی ساده " ندید "....

آخه برادر آدم که بعضیا نیست! امشب برم خونه حسابشو رسیدم.

دوست همیشگی سه‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:56 ق.ظ

نمی خوام سفره دلمو باز کنم فقط دست رو دلم نزار رو می تونم بگم :|

فکر کنم کامنتت بیشتر متوجه بخش اول پست باشه!!!!! چون سوژه های تو در بخش دوم پست خیلی قناعت پیشه و مهربون بودن!

عسل سه‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:56 ب.ظ

چه جالب. خوب مهم اینه که همسرت این درک عمیق را از تو دارد و درکت می کند. البته مردها همان طور که شما گفته اید متاسفانه بعضی مسایل جزی را درک نمی کنند.

همینطوره جانم!

baran چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:43 ق.ظ

aziiizzzzaaaaaaaammmmm

مرسی از نظر!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد