ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

گزارش وار!

به همان اندازه که حادثه یکهو و شوک کننده و مضحک بود، نوشته ام درباره اش هم سخیف و کوتاه و ناقص بود، فقط خواسته بودم بیایم و بگویم از اینکه خاک بر سر شدم بسیار خرابم دیگر حوصله نگارش بهتر و دقت در انتخاب کلمات و عبارات زیبا نبود، مغزم هم یاری نمی داد چون بشدت خسته و دردمند بود آن روزها.

این روزها ولی باز داریم زندگی می کنیم، ببینید من را آنها که از اول خوانده اند خوب می شناسند، که آدم خوشگذران و ذاتا" شاد و دنبال خوشحالی ای نبودم، تا یک جایی حتی آرزویش را هم نداشتم، از یک جایی آرزوی خوشحال و بی خیال بودن داشتم و نه بطور کامل اما بسیار نزدیک شدم بهش، به بی خیالی، به در لحظه زندگی کردن و دنبال خوشحالی رفتن،  تازه فهمیدم وای خدای من چهل ساله شدم و بیشتر این سال ها را بار غم به دوش کشیده ام، اینرا علاوه کنیم به بار مسئولیت،  بار عذاب وجدان از کارهای نکرده، بار روانی یک عالم علامت سوال.....

تازه ی تازه بعد مادر شدن دوباره ام داشتم تمرینِ حمل نکردن تمام آن بارها را می کردم که جریان کرونا شدید و شدیدتر شد، بار روانی مردم بدبخت و فقیر وطن اول و دوم، ترس از مرگ های یکهویی و آن طرز وحشتناک وداع از مردگان کرونایی و ریختن آهک روی اجساد و آن بلبشوی تراژیک سال نخست کرونا آمد روی دلمان، تازه ی تازه خو گرفته بودیم با این درد جدید، فهمیده بودیم آنقدری که ما نگرانیم خود آن آدم ها در افغانستان و ایران نیستند و هر کسی خدایی دارد، یکهو وضعیت افغانستان آنگونه شد، یعنی یک کاری کرد که گفتیم خدایا دیگه بدتر از کرونا هم بوده و ما خبر نداشتیم، این چه بود در قسمت ما؟؟؟!!!

دوست، فامیل، آشنا غریبه از راه فیس بوک، اینستاگرام و کسانی که شماره داشتند واتزاپ و وایبر و همه جای دیگر از ما که فکر می کردند چون در خاک استرالیا هستیم لابد یک کاری می توانیم برایشان بکنیم، بهمان پیام می دادند و پیگیر بوده اند، خودم و همسر برای بیش از پانزده نفر پروپوزر ( معرف) شدیم و فورم های ویزای بشردوستانه را برایشان توضیح می دادیم و سوالات شان را پاسخ می دادیم اما درواقع امید مان بسیار اندک و ناچیز است چراکه برای سه هزار ویزای بشردوستانه ای که استرالیا بابت شرایط جدید معرفی کرده تابحال به اندازه بیش از صد هزار نفر درخواست داده اند و چگونه می توان از بین اینهمه پرونده و دوسیه رنگارنگ امید قبولی دوست و رفیق و خاله و برادر خودمان را داشته باشیم، باز هم در پاسخ شان گفتیم خب یک تیری در تاریکی است، شما فورم های کانادا را هم پر کن، لاتاری آمریکا هم فقط یک عکس لازم دارد با مشخصاتی که اعلام شده، بیا با این خانم تماس بگیر برای آلمان.......

خودمان اما باز تلاش کردیم بی خیال باشیم و چاره ای جز این نیست، باز پناه آورده ایم به داروهای سودابر که خواهر دوباره برایمان فرستاده است و صبح ناشتا با همسر سه تا ازش می خوریم و تازگی ها خیلی می خندیم به همه چیز!

تازه موفق شده ام برای پاسپورت خودم و دختر اقدام کنیم و اگر ویروس های جدید آفریقا و آسیایی دامن دنیا را نگیرد قصد داریم تا نوروز به ایران برویم، البته بدون همسر و ایشان بعد از دو ماه به ما ملحق شوند و باهم برگردیم، و همه اینها فعلا" فقط قصد است و هیچ پولی برای بلیط و رفتن نداریم و خواهر قول پرداخت بهای بلیط ها را داده، منتظر پاسپورت هستم که برای ویزا اقدام کنیم انشاالله.

دختر نفس است و پسر شهد شیرین زندگی ام، و با همه آنچه گفتم باز هم هیچوقت به اندازه این برهه از زندگی ام زندگی نکرده ام و در لحظه نبوده ام ازینروست که غذاهایم ته می گیرند و خوش نمک می شوند چون تازه در مرحله یادگیری به چیز گرفتنِ تمام چیزها هستم و آنقدر ناشی ام که تسری داده ام به همه چیز و یکی دو قرار ملاقات و دکتر و تماس از یادم رفته و سه بار رسما" غذا را سوزانده ام ولی با همه اینها خیلی خوشحالم بابت این پوست اندازی!

پنج شنبه پیش رو پسر دردانه ام پنج ساله می شود و ما نتوانستیم برایش ترمپلین( یک وسیله نسبتا بزرگ بازی و ورزش است که یک مت بزرگ دارد روی میله ها استوار برای بپر بپر کردن) بخریم چون بودجه نداریم اما فردا می روم برایش بادکنک و کیک سفارش می دهم تا در روز تولدش با لباس های جدیدش عکس بگیرم و روز تولدش را بی ترمپلین تجلیل کنیم.