ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

از محل کار شماره دو!

چه بگویم گه دلم پر از حرف است اما همین لحظه واقعا" حال نوشتن ندارم، هوا ی این اواخر ملبورن در ملبورنی ترین حالت خود است، یعنی در دم دمی ترین حالتش، دو روز بیست و هشت درجه می شود و لباس های تابستانی باید بپوشی و بلافاصله یکهو باران و طوفان و سرما می ریزد سرت، همین وضعیت مریضمان کرد، وسط هفته پیش برای دو شبانه روز تب داشتم و بدن درد، و چقدر من از مریض شدن الان می ترسم، بیشتر از خودش از ترسش بدم می آید، که هی می گویم ای وای الان بچه ام مریض می شود و الان خودم از حال می روم، بعدش دیدم دختر آبریزش گرفت، بعدش پسر، و یکروز هم همسر گفت گلویم می خارد، گوش شیطان کر با همان آب نمک غرغره کردن و دوش آب داغ رفع شده تا الآن، تا ببینیم چه خواهد شد.

یادتان هست دنبال کار پارت تایم بودم، تا جا بیفتم در شرایط و بعدا" به فول تایم ارتقا بدهم؟ یکهو این شد که الآن هست، فول تایم بعلاوه یکروز در ویکند!این به سرم آمد که حالا فول تایم بودن آرزویم است، با خودم می گویم مگر دو روز استراحت بعد از پنج روز کم است که ملت اینقدر خسته اند؟ پس من چه بگویم؟!

خلاصه که کم کم دارد شنبه ها بهم فشار می آورد، از طرفی رییس کاملا" بهم اثبات کرده که برای کارم خیلی ارزش قایل است و خیلی دوست دارد در سایر موارد بهش نظر بدهم، مثلا" هفته پیش رفتیم رستوران( صاحب بیزینس مبل و قالی مالک یک رستوران هم در دندینانگ هست که من فیس بوکش ر می چرخانم)، گفت می خواهیم این میز رسپشن را تغییر بدهیم، این عکس ها را ببینید و نظر بدهید، کدامش بهتر است و زیبنده تر؟ چه نظری درباره این چیدمان دارید؟ بعد دیدم چقدر خلاق است و کلی نظر و ایده در همان یک جلسه داد، در حالیکه من مغزم تهی از هر نظر و ایده ای بود، با خودم گفتم جای خواهرم اینجا خالی، که در طرفه العینی بکوبد از نو چنان تغییری بیاورد که انگار کل بیزینس تغییر کرده.

یکی از همکاران اداره ای که کار می کنم بعدازظهر ها می رود اوبر، داشتیم صحبت می کردیم و من هم گفتم من هم مدتی اوبر کار کرده ام و باهم از تجربه هایمان گفتیم، بعد گفتم من شنبه ها می روم فلان جا برای یکروز، گفت خوش بحالت خیلی خوبست، از اوبر خیلی بهتر است، این چیزها را که می شنوم باز با خودم می گویم، طاقت بیار رفیق، برای تجربه و برای پس انداز خوبست، به این فکر کن که همین کار و شرایط آرزوی خیلی هاست، تازه تو هیچ استرس و مشکلی در این مکان نداری و نخواهی داشت.

از آن هفته که گفتم فکر کردم دیابتم باز برگشته، دیگر برنج و گوشت را حرام کردم بر خودم و هر روز یکی از اقلام، بامیه، کدو، بادمجان را همراه مقدار خیلی کمی برنج و یا نان خورده ام، هر روز هم مقداری کاهو و خیار خورده ام، صبح ها تخم مرغ آب پز و خیار و گوجه و کلا" معده و روده و اعضا و جوارحم متعجب و خرسند شده اند.

اینروزها بقدر زیادی از قیافه خودم راضی هستم، در تمام طول عمرم این میزانی که الآن از خودم حال می کنم نبوده است، با اینکه پوستم بشدت خراب شده و لک افتاده، مقداری چروک های عمیق دارم اطراف چشم و پیشانی اما اصلا" خیالم نیست، از  وقتی سر کار می آیم آرایشم قضا نشده است، از قضا هزار سال بود که می خواستم بروم جای یکی از دوستان هنرمند و مژه هایم را لیفت کنم، و درست جمعه قبل از شروع به کارم رفتم و تا هنوز که بیش از یک ماه و نیم ازش گذشته مژه هایم فر دارند، هر روز به قدر هفت دقیقه به کرم زدن و آرایش می گذرد ولی هر روز از نتیجه کار و خوشگلی ام خرسند می شوم ، دیگر خجالت نمی کشم کسی ازم تعریف کند، دو تای دیگر هم می گذارم رویش و در جواب آن آدم می گویم!

نمی دانم خوب است یا بد ولی من اولین بار است بدون ترس و خجالت احساس می کنم زیبا هستم، هیچوقت در زندگی ام احساس زیبا بودن نکرده ام و نیمی از عمرم در نارضایتی از قیافه ام گذشت و چه سری بود که من جوان حساس و افسرده سال های زیادی در جوانی ام چاق باشم و قدرت کنترل در خوردن نداشته باشم و آنهمه سال را در آرزوی یک مانتوی مناسب شیک از سر بگذرانم ولی به اندامم نیاید و یا آن سال هایی که یکباره برای دو سال صورتم پر از جوش های خیلی سفت و پهن شده بود ، و آخ خدای من آن تپلی خاص صورتم که اعصابم را خورد می کرد!

چه سری بود که بعد از ازدواج هر روز لاغرتر و کشیده تر باشم تا به امروز، که انگار آن آدم را منفجر کرده اند و یک کله دیگر گذاشته باشند روی بدنش! صورت و اسکلتش زمین تا آسمان با آن دوران تغییر کرده و هر کسی عکس دوران بیست سالگی هایم را می بیند باورش نمی شود این من هستم و فکر می کند پیکر تراشی کرده ام و گونه ام را تراشیده ام و پوستم را کنده ام ریخته ام جلوی سگ!

در حالیکه من هیچ کاری البته بجز عمل بینی در سال هشتاد و هفت نکرده ام، و پلکم تنها جایی بود که بعد از فیکس شدن لاغری ام در سال نود و دو انجام داده ام چون پشت پلکم دو خط و گاهی سه خط می افتاد و شگفتا که لپ و گونه و بقیه صورت و بدن سر جای خودش بود!

خلاصه که من همینک از تمام دوستان دور و اطرافم خوش تیپ تر و مانکن تر هستم(هارهارهار) و قدر اینرا هم حسابی می دانم خدایی اش!






نظرات 10 + ارسال نظر
ربولی حسن کور شنبه 29 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 11:23 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
اولین فردی هستید که میبینم گفته اید پس از ازدواج لاغر شده اید!
معمولا عکس این موضوع صادق است بخصوص در میان آقایان!

بله بله من از نوادر روزگار هستم، متاسفانه همسر هم برعکس سایر مردان چاقتر نشده، گرچه به آن ریقویی سال‌های مجردی اش نیست اما باز هم هی لاغر می شود، تنها زمان هایی که مناسب بود.بعد نامزدی بود بعد از آن و مخصوصا بعد از مهاجرت یک مرد لاغر است و برعکس خانم ها که چاقی بعد ازدواج خیلی وقتها برایشان مناسب نیست مردها همان بهتر کمی وزن بگیرند تا از آن حالت پسرانه دربیایند.

پت شنبه 29 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 11:50 ب.ظ

تجربه میگه اگر از شغلتون راضی هستید حتما حتما حفظش کنید. اگر فشار حال رو تحمل کنید، فردا جایی که لازمش بشید به دادتون میرسه.

ممنونم عزیزدل، آن کار فول تایم که حاضرم سالها باهاش باشم، اما این کار روز شنبه آنهم بدلیل فشار خستگی احتمالا" تا جایی با من خواهد بود و بعد رهایش خواهم کرد.

رها یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 05:45 ق.ظ

عالی. خیلی خوبه که خودتو دوست داری. موفق باشی

خودشیفته که میگن منم

مهری یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 11:16 ق.ظ

بانو جان خوشگل و خوش تیپ
شرایط و موقعیت و از همه مهمتر اعتماد بنفس در زیبایی ظاهر بیداد میکنه
خسته نباشی زودتر حال و احوالتون خوب خوب بشه

عزیز دلید، ممنونم بابت محبتتون و کامنتت

سمیرا یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 05:18 ب.ظ

ساغر خیلی با نوشته هات حال می کنم
ماشالله روز به روز در حال پیشرفتی آفرین زیبا

ممنونم عزیزدلم، چقدر مهربانی

لیمو سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 06:26 ب.ظ https://lemonn.blogsky.com/

خوشتیپ خانوم

منجوق سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 11:01 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com

یک بغل

بوس

زری.. چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 09:22 ب.ظ

چقدر به پاسخت به کامنت دکتر خندیدم :))) شوهر من هم چاق نشده تازه سر هر بچه هم که دنیا اومد اون یه مدتی وزن کم میکرد :))))))
ساغر بنظرم اصلا به خودت نگو این شنبه ها اضافه هست! فکر کن یه پکیج هست که با کار اصلی با هم تنیده شده. بنظرم هرطوری هست نگهش دار.
موفق باشی عزیزم

عزیزدلید، ممنونم تا بتونم حفظش می کنم

samar پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 06:18 ب.ظ https://glassbubbles.blogsky.com/

مدتیه آدرس تون رو سیو کردم و بی صدا میخونم و هربار بیشتر از قبل لذت میبرم.
منم سال های سال از خودم ناراضی بودم و مدام در حال مقایسه کردن و حرص خوردن و وسواس عجیب لباس پوشیدن, ولی نقطه عطفی توی زندگی داشتم که کلا ناخوداگاه باعث تغییر رویه م شد و دیدم اینکه سالمم و میتونم لذت ببرم و حتی درد رو احساس کنم خیلی نعمت بزرگیه, صلح درونی خواه ناخواه صلح بیرونی رو هم میاره و دنیا از در آشتی درمیاد

ای جانم، چقدر لذت بردم از خوندن این کامنت، تولد دوباره ات مبارک عزیز

پگاه یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 09:18 ق.ظ

احساس درونی آدم نسبت به خودش و حتی دیگران خیلی روی زیبایی تاثیر می‌گذاره‌.
وقتی حالت با خودت خوبه پوستت هم درخشان تر میشه، ابروها خوش حالت تر، حالت لب ها ملایم تر و و و
وقتی حال آدم با خودش خوبه با دیگران هم مهربان تره
منم هیچوقت فکر نکردم خوشگلم، درحالیکه همیشه بعد از مدتی( و نه در همون لحظه) عکسامو میبینم، میگم بد نیستما

ای جان،
درست میگید واقعا"، حال دل آدم خوب باشه نه تنها خودش بلکه برای بقیه هم زیبایی هاشون رو می بینه و برعکس!
حال خوب براتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد