ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

از همه چیز و همه جا

یک ماه و پنج روز از آخرین پستم در اینجا گذشته و نمی دانم از کجا بنویسم.

دلیلی که هی ننوشتم و هی تعویق افتاد برمی گردد به اینکه من امید و انتطار اینرا داشتم که در یکی از نقش های اکتینگ کیس منیجرهایی که پشت سر هم اعلان می شد(بدلیل مرخصی گرفتن کیس منیجرها در این فصل از سال) و پشت سر هم اپلای می کردم قبول شوم و بیایم با صدای بلند بگویم ساغر بهترین است و بهش افتخار کنید چی و چی! اما نشد!

دلیل اینکه در هر سه بار رزومه فرستادم و رد شدم هم این بود که بخش اداری سازمان دیپلمای جاستیس من را بعنوان معادل دیپلمای کامیونیتی سرویس قبول نمی کرد و این وسط تیم لیدرهای بخش هم تلاششان را کردند در حدیکه ازم خواستند ریز نمرات همان دیپلمای جاستیس را بفرستم بلکه یک واحد بعنوان کیس منیجری یا مدیریتی داخلشان باشد ولی باز هم بخش اداری قبول نکرد آخر سر هم گفتند اگر می خواهی در کیس منیجری اپلای کنی و در نقشت ارتقا بیابی بهتر است زمان را از دست ندهی و در یکی از کورس های دیپلمای کامیونیتی سرویس یا کیس منیجمنت دوره شش یا نه ماهه برداری و در اینصورت بمحض اطمینان خاطر از اینکه مشغول به تحصیل هستی ما تو را برای کیس منیجری کاندید می کنیم.

خلاصه که بدین شرح. ولی در هر صورت من اینطور هم نبود که انتظار صددرصدی داشته باشم که کار را بگیرم هنوز تازه چند روزی می گذرد که دوره آزمایشی ام را گذرانده ام و هنوز دارم خیلی چیزها یاد می گیرم.

بعد اینکه تولد هفت سالگی پسرم را در یکی از مراکز سرپوشیده بازی بچه ها برایش گرفتیم و فقط هفت تا از دوستان همکلاسی اش را دعوت کردیم به خواهش خودش، و جان مادر حسابی لذت برد و خوش گذراند اما درست روز بعدش مریض شد و برای شش ساعت تمام بالا می آورد و فردایش را مدرسه نفرستادیم و با پدرش که از خانه کار می کرد ماند خانه.

آخر هفته بعد از تولد پسر را از خیلی وقت، همان بار یکه بعد از سالها با دوستان مان رفته بودیم ویلا دوباره بوک کرده بودیم و من هم حسابی منتظر آن روز و سفر سه شبانه روزه مان بودیم که یکهو وسط روز چهارشنبه هفته مذکور از مهدکودک دختر زنگ زدند که بیا دختر را ببر خانه چون بالا می آورد.....او خدای من این اولین باری بود که در طول کل این مدت مادری چنین تماسی از مهد بچه دریافت می کردم، خلاصه که باز برای شش هفت ساعت آن روز استفراغ های دختر را جمع می کردیم! و من غصه می خوردم.

و همه پدر و مادرها می دانند چه حرصی دارد اینکه بچه ای که با آن زحمت و تلاش دو پره گوشت می گیرد را با قیافه حالت تهوع و زیر چشم گود و کبود ببینی.

بگذریم باز فردایش را من مرخصی گرفتم و ماندم خانه پیش دختر، و خدا را شکر خوب شده بود و فقط بی حال بود.

روز جمعه اش را هم که از قبل برای سفر مرخصی گرفته بودم، مقداری استرس داشتم باخاطر دوستانمان که برایشان شرح دادم که این اتفاق برای دختر افتاده و اگر آنها رضایت ندارند ما نیاییم، چون مشخص است که قضیه ویروسی بوده است و ویروس نهفته بعد دو سه روز خودش را نشان داده است اما دوستان مان همگی گفتند بیا سعی می کنیم بچه ها فاصله اجتماعی را رعایت کنند.

و رفتیم و بقدری خوش گذشت که حد ندارد. 

بخاطر تولد پسر و سفر دو هفته نیامدم اینجا( شرکت فرش و مبل) و امروز بعد از سه هفته آمدم.

هفته بعدی که می آید آخرین هفته کاری سازمان است و ما از بیست و دوم که روز آخر کاری مان است تا دوم جنوری سال دو هزار و بیست و چهار تعطیل هستیم. اینجا هم تعطیل است. , و من اینرا تازه دیروز فهمیدم، چون تعطیلات رسمی دولتی فقط برای بیست و چهارم، بیست و پنجم و بیست و ششم دسامبر است بعلاوه اول جنوری، و دیروز فهمیدم سازمان ما آن روزهای بین این روزها را هم تعطیل اعلام می کند و چون امسال تعطیلات رسمی بین هفته افتاده است قشنگ شامل دو آخر هفته می شود و اینگونه است که با مرحمتی سازمان قشنگ ده روز مرخص هستیم، اما همسر جان آن روزهای بین التعطیلین کار می کند و ازینرو نمی شود برنامه خاصی یا سفر ویژه ای تدارک دید گرچند از نظر بودجه هم اینجا آدم بخواهد برای این فصل سال برنامه بچیند فی البداهه نمی شود و قیمت ها سر به فلک است.

نکات خیلی جالب و عمیقی در حین کار سازمانی ام عاید می شود که می خواهم اینجا چند تایی که بیادم می آید بنویسم،

مدارکشان را داده اند برای ترجمه رسمی، یکی از خدمات دولت برای مهاجرین همین ارایه ترجمه رسمی مدارک بدون هزینه است، هر ارباب رجوع ده مدرک، مشکل اینجاست که مهاجرین تا برسند به این کشور در کشورهای خودشان با هزینه های بالا کلی مدرک ترجمه کرده اند چون برای ارایه سند و اخذ ویزا لازم بوده است.

باز ما به همه مراجعین مان در بدو ورود می گوییم که چنین خدماتی موجود هست.

مدارک شامل تذکره(شناسنامه) افغانی مادر و دو دخترش است، مادر متولد سال های سی/چهل، دخترهای متولد شصت/هفتاد ببعد، فقط وقتی تذکره ها را فرستاد چند دقیقه نگاهشان کردم، مادری که در عکس سیاه و سفید حدود هفده هجده ساله بود و قشنگ معلوم بود مخصوصا" برای گرفتن آن عکس رفته حمام یا لااقل موهای مجعد سیاهش را شسته، شانه زده و ریخته دو طرفش، عکس سیاه و سفید است اما مشخص است دختر جوان ماتیکی زده به لب های جوانش، بلوز سفید تمیزی بر تن دارد و ته نگاهش یک لبخند مخفی.

عکس دخترها اما، لبخند ندارد، شال های سفید مدرسه و لباس سیاه، بدون ماتیک، و حتی دیده شدن یک تار مو، چهره ها کپی برابر با اصل اما دنیایی تفاوت در سیستم، بعد از ارسال اسناد برای ترجمه به دختر زنگ زدم و گفتم، عکسها ی تذکره یک تاریخ است، تاریخ افغانستان از زمان هفده سالگی مادرت تا زمان هفده سالگی شماها، متوجه هستی؟ گفت بله، بسیار واضح اس!

خیلی وقت ها برای ارسال فورم های مدرسه یا کورس های آموزش زبان باید برویم به صفحه محرمانه اطلاعات شخصی، و یکی از سوال هایی که باید بابتش مراجعه کنیم به آن پلتفورم محل تولد شخص است، بچه های زیر پنج سال می روند مهد، بالای شش تا زیر هجده باید یکسال آموزش زبان در یکی از مدارش مخصوص مهاجرین این سنین بروند و بالای هجده ساله ها به مراکز آموزش بزرگ سالان، گاهی از یک خانواده چند محل تولد می براید، پدر و مادر متولد افغانستان، بچه ها بر اساس تاریخ مهاجرت های پی در پی متولد پاکستان، ایران، ترکیه، هند، مالزی و اندونزی. با خود می گویم عجب زندگی ای! چه خاک هایی ما را قبول دار نشد!

سال نو میلادی پیشاپیش مبارک، امسال و سال گذشته تازه دارد این ایام برای من معنادار می شود مخصوصا" امسال که سر کار می روم و بابتش کلی مرخصی دارم.

درخت مان را که پارسال گرفته بودیم در آوردم و گذاشتم گوشته هال اما تزیینش مانده از بس وقت نمی کنم درستش کنم.

دوست دارم بیشتر بنویسم اما عذاب وجدان دارم چون باید کارهای اینجا را بکنم.