ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

چمدان بوی سفر

چهار هفته پیش پاسپورت من هم پس از تماس با اداره پاسپورت رسید، ملت پس از سالها در قرنطینه و ترس همه گیری کرونا در آخر سال گذشته به سمت اداره پاسپورت یورش برده بوده اند و این دلیل موجهی برای تاخیر روند پاسپورت بود. بلافاصله برای ویزای ایران اقدام کردیم ولی تا همینک که بیش از سه هفته از اقدام می گذرد خبری از ویزا نیست، بلیط ها را چک می کنیم و ارزانترین بلیط رفت و برگشتی برای یک نفرِ  بالغ حدود دو هزار دلار است، پانزده هزار دلار با سود بالا از بانک قرض گرفته ایم برای سفر، فقط منتظر ویزا هستیم که بهترین بلیط برای شرایط خودمان را بگیریم.

چمدان ها را باز کردم، تمام وسایل و لباس ها را مرتب کردم، شده شش چمدان بزرگ و کوچک(۹۲ کیلو) تابحال، وسایل خودمان را بمحض گرفتن بلیط جمع آوری می کنم.

چهارم فروردین عروسی برادرزاده ام است و خانواده در تکاپوی مجلس هستند و گرچه ما قول رسیدن نداده ایم اما نیمچه امیدی در دل داریم که شاید شرایط جوری رقم بخورد که باشیم!

زندگی ما از بعد از این سفر تکان ویژه ای خواهد خورد، قصد دارم بلافاصله بعد از برگشت دختر را راهی مهد کنم و خودم بدنبال اولین فرصت کاری بسم الله بگویم و هر کاری سر راهم قرار گرفت شروع کنم، منظورم از هر کاری، رسما" هر کاری هست، می تواند کار در یک کارخانه مواد غذایی یا بسته بندی باشد، فعلا" فقط برایم پول در آوردن مهم است و کمک دست همسر بودن.

تا زمانیکه برای پاسپورت اقدام نکرده بودم صبور بودم، ولی از روزی که اقدام ها صورت گرفته تا کنون اسپند روی آتش هستم و این در همسر هم رخ نموده و بی تاب و بیقرارتر از همیشه هستیم و باورمان نمی شود که الان نزدیک چهار سال و نیم است که خانواده مان را ندیده ایم، مادرم هر روز پیام می دهد و صلوات ها و نذرهایش برای پروسه آمدن ما برقرار است تا ببینیم چه خواهد شد.

یک طوری شده ام که حتی انجام کارهای ساده زندگی برایم مشقت بسیار دارد، انگار زندگی ام موکول به این سفر شده است، کسانی که از عزیزان شان دور هستند معنای حرفم را خوب درک می کنند، مثلا" می خواهم موهای جوگندمی را رنگ کنم با خودم حساب می کنم که خب چرا حالا که دارم می روم ایران نکنم، یا برای گوشی ام کاور بخرم می گویم با این مبلغ حتما" چیزهای زیباتری آنجا وجود دارد، هفت سین های لاجوردی سفالم را در فیس بوک مارکت فروختم تا وقتی ایران رفتم یک زیباترینش را بخرم و بیاورم و امسال تابحال فکری بحال هفت سین نکرده ام به امید اینکه شاید در سفر باشم.

همه اینها هست اما ایمان دارم همه چیز سفرم به بهترین حالت ممکن روی خواهد داد و خداوند به بهترین وجه ممکن مقدور خواهد کرد و من پر از سرخوشیِ دیدار به زندگی تازه ای برخواهم گشت، باورم نمی شود که این من هستم، قبلا" قبل از سفر به اندوه بازگشت از سفر می اندیشیدم و غصه روزهای نیامده را با خود حمل می کردم، الان به این فکر می کنم که احتمالا" برای بازگشت به خانه قشنگم چقدر هیجان خواهم داشت و چه چیزهای زیبایی برای خانه ام خواهم خرید و این یعنی زندگی!