ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

از محل کار!

به رخدادهای ناگهانی که برای ارباب رجوع هایمان، یا بهتر است بگویم افراد تحت تکفل ارگان ما رخ می دهد می گویند" اینسیدنت" یعنی حادثه، مثلا" با صاحبخانه حرفش شده از خانه آمده بیرون، به اصطلاح الآن هوم لس( بی خانمان) شده است، باید تا شب نشده، البته تا تایم اداری ما تمام نشده یعنی قبل از ساعت پنج برایش یک جای امن تدارک ببینند، یا بیمار صرع بوده حمله صرع بهش دست داده زنگ زده اند به اورژانس ورفته اند بیمارستان، مادر و دختر بیمارستان هستند و دختر کوچک و نوجوانش در خانه، اینسیدنت است، باید هر ساعت از خانه و مادر خبر بگیریم و نوت کنیم.

هفته پیش هیچ تیم لیدری دفتر نبود، دو تیم لیدر در مرخصی و یکی از خانه کار می کرد، کلاینت یکی از کیس منیجرهایی که من با او کار می کنم هم در مرخصی مریضی بود، تلفنم زنگ خورد، دختر یک خانواده چهار نفره بود، زن از شوهرش طلاق گرفته از طریق سازمان ملل آمده استرالیا، دختر پشت تلفن گریه می کرد، گفت دیشب خواهر بزرگم که صرع دارد زیر دوش بود و حمله بهش دست داد، ما خیلی اتفاقی فهمیدیم و زنگ زدیم به اورژانس، و آمدند و خواهرم ر که لخت بود از توی حمام بردند با امبولانس، مادرم و خواهرم از دیشب تابحال بیمارستان هستند و خواهر کوچکم با من است.

خیلی متاثر شدم، به آرامش دعوتش کردم و بخاطر اینکه زنگ زده و خبر داده تشکر کردم، بلافاصله روی تیم مسنجر برای تیم لیدر مستقیم خودم پیام گذاشتم اما ندید، شماره مادر دختر را از داخل پرونده شان پیدا کردم و زنگ زدم بهش، مادر هم حال خوبی نداشت، مشخص بود تمام مدت را بیدار بوده، بیشتر نگران بچه ها در خانه بود و گفت تلاش می کند امشب دختر را مرخص کند تا برگردند خانه. بین کلامش گفت من از کیس منیجرم شکایت دارم، تابحال اصلا" او را ندیده ام، ما تابحال پرونده پزشکی مان از آن محله سابق( منتقل شده اند به دندینانگ) به دکتر محلی ارجاع نشده است و من تابحال هیچ دکتر خانوادگی محلی در اینجا را ویزیت نکرده ام، بحث خانه مان را هرچه به هوسینگ ورکر( مسیول خانه یابی برای کلاینت ها) بیشتر تاکید می کنم کمتر عمل می بینم و..... دیشب هم اخرین بار از هوسینگ ورکر ناامید شدیم و دختر انقدر حرص خورد که دوباره حمله سرش آمد.


سریع السیر رفتم یک ایمیل طولانی و مشرح برای تیم لیدری که از خانه کار می کرد نوشتم و کیس منیجر را هم سی سی کردم و فرستادم، چند دقیقه بعد دیدم تیم لیدر روی تیم مسنجر زنگ می زند، شرح مختصری دادم و گفتم ایمیل را بخواند و بگوید چه کنم، بعد دیدم یکی از سنیور کیس منیجرها صدایم می کند( اهل نپال است) و گفت من مسئول رسیدگی به اینسیدنت رخ داده هستم( اینسیدنت تشخیص شدن یک رخداد هم به میزان جدی بودنش برمی گردد و یکی از عواقبی که بعد از اینسیدنت شناخته شدن یک حادثه رخ می دهد این است که ممکن است کل دوسیه کلاینت یک بازنگری جدید بگیرد و درجه اش از عادی به سطح دو و اگر سطح دو باشد به سطح سه تغییر یابد، و با این تغییرات هم چنانچه پرونده با مسئولیت کیس منیجر پیش برده می شود برود تحت مسئولیت سنیور کیس منیجر.

خلاصه که آنروز کل روزم با همان سنیور کیس منیجر گذشت، آزمایشات اولیه ای که هنگام ورود از اینها می گیرند دست پزشکی در یک منطقه دیگر بود و به بیمارستان دندینانگ منتقل شد، زن و دختر مرخص شدند و تا بعدازظهر دو بار دیگر با مادر صحبت و نوت کردم، فردای آنروز تیم لیدر بهم گفت ساغر بقدری خوب، شفاف و مفصل شرح رخداد را نوشته بودی که من دو بار ایمیلت را خواندم و راستش را بگویم نوت شما باعث شد من سریع السیر ترتیب ماجرا را بدهم و آن خانواده را از درجه دو به سه منتقل کنم و الان بجای کیس منیجر فلانی، فلانی سنیور کیس منیجر مراقب احوال پرونده است.

من فقط در قسمت تماس با مادر هرچه گفته بود را نوشته بودم، و ربط داده بودم به قضیه دنبال خانه رفتن و اینکه چهار زن و دختر جوان و تنها هستند و صددرصد در مورد خانه یابی نیاز به حمایت مضاعف دارند. راستش را بگویم همیشه درباره نوشتار انگلیسی ترس دارم و اعتماد بنفسم گاهی خیلی پایین می آید با خودم می گویم نکند جمله بندی ام جوری باشد که سر و ته نداشته باشد یا مغلق باشد، نکند اشتباه گرامری داشته باشم و....

طوری بود قبل از این که حتی اگر یک مسیج کوتاه می بود برای یک دوست انگلیسی زبان می دادم همسر برایم چک کند که مبادا اشتباه فاحشی داشته باشم.

همین ماجرا درباره لباس پوشیدن هم همراهم هست، اگر مهمانی خاص و باکلاس تری دعوت باشم حتما طرح مورد نظر را با خواهر کانادایی در میان می گذارم تا مایه آبروریزی نباشم.

ولی با آن تعریف تیم لیدر بقدری خوشحال و بااعتماد بنفس شدم که خدا می داند.

بیش از دو ماه از شروع به کارم گذشته و دو هفته پیش یک سِمَت کیس منیجری در شعبه دیگر دفترمان اعلام شد و من هم مثل بقیه کلاینت ساپورت ورکرها برایش رزومه فرستادم، اما برای اینترویو من را نخواستند، البته من مطمئن هستم که حتی اگر مصاحبه می گرفتند من را انتخاب نمی کردند چون بالاخره هنوز خیلی تازه کارم حتی اگر استعداد داشته باشم باز هم اینقدری نیستم که بخواهند دو ماهه کیس منیجرم کنند، ولی امیدی داشتم که مصاحبه بدهم و تمرینی هم بشود برای آینده،  ولی نشد، یکی از کیس منیجرها هم برای ماه دسامبر دارد می رود مرخصی و بجایش برای همان یک ماه می خواهند یک اکتینگ کیس منیجر انتخاب کنند و برای آن هم جویندگان باید رزومه بفرستند و باز هم مطمئنم تمام کلاینت ساپورت ورکر ها اقدام خواهند کرد و من نیز!

تا چه شود!


نظرات 10 + ارسال نظر
ربولی حسن کور سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 07:56 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
خسته نباشید
انصافا پستهایتان خیلی از پستهای اوبر ایت جالب ترند.
راستش برایم جالبه. گرچه قبول دارم که در رسیدگی به این پرونده کوتاهی صورت گرفته. اما این خانواده تا همین جا هم از امکاناتی برخوردار بوده اند که در افغانستان شاید نیمی از آن را هم نداشته اند ولی در استرالیا شکایت دارند و در افغانستان راضیند به رضای خدا.

آخ جون بازم کامنت از دکتر،
اولا ک خیلی ممنون بابت لطف تون راجع به نوشته،
دوم اینکه همینطوره، آدم ها خیلی زود به پوست جدید شان عادت می کنند، اتفاقا" خیلی این نسبت شکوه و شکایت ربط دارد به میزان بد و بدتر بودن شرایط آدم ها، انگار هرچه گذشته بدتر بوده باشد، میزان توقع و تصور شان از اینجا بعنوان کشور دوم و آخر بیشتر و بیشتر است، و این لااقل در ماه های نخست ورود بیشترین بازتاب را دارد، چون هیچ اطلاعی از کشور جدید ندارند و یک چیزی شنیده اند که حقوق بشر و احترام انسانی و غیره، نمی دانند همینجا بخواهند روی پای خود بایستند هرچه بیشتر تلاش کنند بیشتر باید تکس و مالیات بدهند، یک چند سالی که آبدیده شدند می فهمند چه تصورات ماورایی داشتند.
شاید هم حق دارند، آنجا افغانستان و ایران بهیچ وجه قادر به داشتن حق نبودند و کسی صدایشان را نمی شنید اینجا اینطوری نیست لااقل تا یکسال اول ورود این ویزاهای بشردوستانه دولت مکلف است احوالشان را بپرسد.

زری.. سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 08:49 ب.ظ https://maneveshteh.blog.ir

چقدر برای همه خوشحالم، برای تو که داری کاری را میکنی که میتونی توش خودت و توانایی هات را نشون بدهی و ارتقا بدهی، برای آن خانواده ای که جایی هستند که به هر حال صدایشان شنیده می‌شود و کمک دارند.
کار خوبی میکنی برای همه موقعیت ها رزومه بفرست:)

عزیز دلید، چقدر مهربانی عزیزم ممنونم

زهره چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 04:58 ب.ظ

موفق باشی

فدایت

سمیرا چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 05:01 ب.ظ

ساغر جان بهت افتخار می کنم
پس علاوه بر قلم فارسی، انگیسی هم خیلی خوب می نوسید
به نظرم ساغر جان ایشالله هروقت وقت کردی همه این ماجرا ها رو در قالب تجربیاتت به صورت کتاب منتشر کن

عزیز دلید مهربان بانو

مامان فرشته ها شنبه 27 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 05:44 ق.ظ http://Mamanmalmal.blogfa.com

خوش بدرخشی عزیزم
تواناییهایت به زودی دیده خواهد شد الهی حال دلت خوش و میدانم با تک تک این پرونده ها اذیت میشی اما وجودت چقدر موثر ومفید هست خدا رو شکر
خداقوت بانو جان

چقدر مهربانید عزیزم. ممنونم از محبت تون

لیمو شنبه 4 آذر‌ماه سال 1402 ساعت 04:37 ب.ظ https://lemonn.blogsky.com

امیدوارم خیلی خیلی موفق باشین ساغرجان. بله همینطوره شما حتی برای ما هم خیلی شمرده و کامل توضیح میدین و مستحق تشویق بابتش بودین.

ای جانم عزیزم، ممنونم

اعظم ۴۶ جمعه 10 آذر‌ماه سال 1402 ساعت 03:47 ب.ظ

سلام منتظر پست جدید هستم

چشم حتما"

ربولی حسن کور شنبه 11 آذر‌ماه سال 1402 ساعت 03:09 ب.ظ http://REZASR2.BLOGSKY.COM

سلام
کجایین؟

دور و برا، میام بزودی

زبله یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1402 ساعت 07:33 ب.ظ http://Zebele.blogfa.com

سلام ساغر جان
حالت خوبه؟
من چند بار بصورت تصادفی بلاگت رو خونده بودم و دستور زبان شیرینت برام جذاب اومد

ولی اینبار یه ذره رفتم جلو و عقب و پستای قدیمیت رو خوندم
راستش منم قصد مهاجرت دارم و استرالیا رو به عنوان مقصد انتخاب کردم
میخاستم ببینم تو حال دلت چطوره اونجا؟

عزیزم مهاجرت کلا سخته هر کجا مرز باشه تا کشور خودت سخته حالا چه نزدیک چه دور، شما باید توانایی خودت رو بالا ببری و در قصدت مصمم باشی

ربولی حسن کور شنبه 18 آذر‌ماه سال 1402 ساعت 09:27 ب.ظ

و یک هفته دیگر هم گذشت!

آمدم آمدم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد