ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

برزخ درونی

این چیزهایی که الان می خواهم بنویسم را خیلی سالها پیش یکی از وبلاگ نویس هایی که دنبال می کردم بطرز جامع و کاملی نوشته بود، حتی همان موقع هم که رویه و اصولم با اکنون متفاوت بود خواندم و خیلی از نوشته هایش را درک کردم. نویسنده مثل من مهاجرت کرده بود به غرب و برداشت هایش را پس از چند سال زندگی در آن فضا راجع به حجاب و اعتقادات مذهبی نوشته بود.

یک. دوران دبستان بود یا راهنمایی نمی دانم، معلم پرورشی بود یا دینی یادم نیست، یکروز در کلاس به ما گفت" نماز اصول دین است و چنانچه کسی به عمد ترک کند گویی کافر شده است" و خوب در تعالیم دینی هم خوانده بودیم که کافر نجس است و کافر کسی است که به خدای یگانه باور ندارد(البته بعید می دانم آنموقع کافر را اینگونه معنا کرده باشند و کافر در بیشتر اذهان هر انسان غیر مسلمان را خطاب می کردند.) و در تعالیم دینی گفته شده بود که نجاسات ده چیزند، ادرار، مدفوع، خون، سگ، خوک، عرق شتر نجاستخوار، بقیه اش را یادم نیست و "کافر".

و چیز نجس هم اگر به بدن برسد دستور خودش را دارد، خون و شاش و گوه یک جور تطهیر می شود، سگ یک جور و خوک که الله اکبر، و کافر؟؟؟

و منِ تابع قانونِ متعبّدِ بسیار منزه و نمازگزار از آنروز که اینرا شنیدم تا روزی که از یک انسان پاکیزه روزگار مساله شرعی ام را نپرسیده و جواب او را نشنیدم یک شب خواب راحت نداشتم.

مساله چه بود، مساله بی نمازی یکی از اعضای خانواده بود، بی نمازی هم که در قانون آن معلم بمعنای کافر بود و کافر هم که در حکم شریعت نجس بود، این وسط رابطه ما چه می شد؟ من باید با یک انسان نجس چگونه برخورد می کردم که آب کافری نشوم؟!!!

یکروز که رفته بودیم حرم رفتم از آن کسانی که سوالات شرعی را جواب می دادند پرسیدم و با زبان نوجوان خود شرح دادم، پاسخش راحتم کرد، گفت شما چگونه دانستید که ایشان به عمد ترک صلاة کرده؟ شاید چند باری که شما ندیدید جای دیگری نماز خوانده، درثانی مسلمان زاده مسلمان است حتی اگر نمازش قضا شود و کافر نیست و بنابراین نجس هم نیست.

و اینگونه شد که من از رنج رها شدم.

دو. فامیل استرالیایی مان آمده بودند ایران و وقت نماز شد، دیدم که پسر در هنگام نماز کمربندش را در آورد، خنده ام گرفت با خودم گفتم لابد می خواهد راحت تر با خدا حرف بزند، بعد نماز کمربند را دوباره نصب کرد، طاقت نیاورده ازش سوال کردم، گفت این چرم اصلی طبیعی است و از استرالیا خریده ام، حیوانات در استرالیا ذبح شرعی نمی شوند و همه چیزهای شان حرام و نجس است و بخاطر نماز درآوردم. 

خنده ام تبدیل به تحسین شد(!)، آنموقع به انسان هایی که اینگونه به تمام دین جامه عمل می پوشاندند غبطه می خوردم.

بعد که خودم آمدم اینجا و همیشه آرزو داشتم یک بوت چرم بلند داشته باشم مانده بودم چه کنم با نجاستی که قرار است داخلش پایم عرق کند، کلی در اینترنت سرچ کردم تا حکم مساله واضح شود یکجا رسیدم به اینکه گفته بود اگر تجسس نشود و از فروشنده نپرسند چرم از کجاست نجس نیست، شاید از ملک اسلام آمده باشد و الحمدلله الان درهای تجارت همه دنیا باز است. با این هم هر بار می رفتم بیرون و برمی گشتم پایم را می شستم، یکبار هم که باران کل وجودم را تر کرده بود حتی تمام بوتها، همان داخل حیاط کل لباس و بوتها را در آوردم و رفتم حمام!

سه. باز هم وقتی هنوز به استرالیا نیامده بودم و با یک فامیل نزدیک دیگر استرالیایی صحبت تلفنی می کردیم یکبار گفت امروز رفته بودیم استخر، داخل پرانتز، استخرهای اینجا یک عنوان کامل مفصل برای یک پست است، جدای از بحث آنروز من پشت تلفن وقتی برای اولین بار در استرالیا آمدم استخر تا مدتها گیج بودم، اینجا هیچ منعی برای لباسی که با آن وارد آب می شوی وجود ندارد، هیچ منعی برای خوردن و آشامیدن در اطراف استخر، ملت با کالسکه بچه و لوازم پیک نیک می آیند در مکان های مخصوص نشستن برای یکروز و بچه هایشان سیر آب می شوند!، 

گفت آنروز رفته بودیم استخر با همسر و بچه هایم، چشم هایم گرد شد، استغفرالله مگر تو باحجاب نیستی، چگونه می روی داخل آب؟ لباس؟ مردهای نامحرم بیگانه؟ و آب روان مشترک بین تان؟

در جواب گفت مایو اسلامی می پوشم و می روم داخل آب، اگر نروم بچه هایم از بازی و کلاس محروم می شوند و همسرم بتنهایی قادر به تنظیم امور نیست و اینجا همین است وقتی بیایی خواهی فهمید آب و شنا چقدر در زندگی آدم بچه دار اینجا نقش دارد. 

با خودم گفتم اسلامی ات بخورد توی سرت، مایو چی است که اسلامی اش باشد، آن جنس خاص پلاستیک که بچسبد بر پستان و باسن و رانت همان بهتر که نباشد، این چه توجیه مزخرفی است از رعایت دین؟

گذشت و آمدم اینجا، بچه که بدنیا آمد خیلی ها گفتند تا قبل شش ماهگی اش ثبت نام کلاس شنا بکنید تا یکسالگی اش نوبت برسد، گفتیم حالا این شنا دیرتر یاد بگیرد چه نقص عمده ای در جهان پدیدار می شود، نفرستادیمش، رسید به سن شش سال، هیچکس دوروبرش نبود و نیست که شنا یاد نداشته باشد از همسالانش، خیلی وقت بود هی می رفتیم توی وب‌سایتش چک کردن، اسم نویسی هم کرده بودیم اما در زمان های پر طرفدار اصلا" جای خالی وجود نداشت، رسید به الان که آغاز فصل پاییز است، تازه بچه اولین کلاسش شروع شده و من دارم از اینجا روی نیمکت برایتان می نویسم، کمی ناخوش بودم و از اول قصد خیس شدن نداشتم و نرفتم داخل آب، همسر است و مسئولیت آن دو عدد بچه.

داشتم می گفتم بچه بزرگ و بزرگتر شد، باید می آوردیم داخل آب، و هرازگاهی سه تایی می آمدیم، اوایل بنا بر همان تعبیر خودم از لباس شنای اسلامی و عدم پذیرشش خودم لباس مخصوص برای خودم طراحی کرده بودم، یک زیر سارافون نخی زیر، یک هودی بدون آستین اما استرچ رویش و یک ساق شلواری مشکی برای شلوار، کلاه هم از این حجاب های زیر روسری و شال.

مدتها این پوشش قانعم می کرد که لااقل آنقدر چسبان و زننده نیستند، اما هرچه بیشتر می گذشت بیشتر احساس اذیت شدن داشتم، به خودم آمدم دیدم مایوی اسلامی چه مشکلی دارد؟ حداقل یه گل و بوته ای روی پارچه اش طراحی شده و می توانم رنگ های بازتری انتخاب کنم و اینقدر سیاه و داعشی به نظر نرسم.

یک مایو اسلامی از سایت فروش سفارش دادم و رسید، حتی حجاب هم داشت و حجابش تا داخل بلوز می رفت بطوری که قشنگ گردن را می پوشاند، و منِ تابع قانون " یاهمه یا هیچ" را ارضا می کرد، دو سال بعد از کرونا به حساب خودم در نقش یک بانوی مسلمان مایو پوش با آن مایو اسلامی حال کردم و بعد به این نتیجه رسیدم که بقول همسرم با آن حجاب کامل سیاه مانند پنگوئن بنظر می رسم و خیلی زشت می شوم.

از یک مدتی ببعد آن حجاب را نگذاشتم بجایش یکی از این حجاب های عربها که توری است ( و گردن را نمی پوشاند)کشیدم روی سرم، معمولا" موهایم هم کوتاه است و احساس بهتری به خودم پیدا می کردم. 

بعد از مدتی شلوار آن مایو اسلامی بعلت بلند بودن بنظرم مسخره آمد و بجایش شلوار کوتاه تر و جنس بهتری گرفتم.

انگار با گذشت زمان نه تنها از آن حس بدبین و مقتدر و غیر خدشه خودم نسبت به رعایت آنچه در نظرم کامل می آمد دورتر شدم که حتی در بسیاری موارد نظرم کاملا ضد آن نظر قبلی ام شد.

حرف هایم همه مربوط به شرایط الان خودم و ملت از دست خودم است و ربطی به داخل ایران و افغانستان و هیچ کشور اسلامی دیگری ندارد.

یکی از چیزهایی که هیچوقت مثل الانم فکر نمی کردم طرز فکر و دیدم نسبت به انسان هایی بود که نه حجاب دارند و نه ندارند، نه آن روسری سر کردن در دین ما قابل پذیرش است و نه از دید آدم ها بی حجاب بشمار می آید،  بقول یک پسر عرب خارجی که ویدئو گذاشته بود تو را بخدا حجاب را درست سر کنید اگر درست سر نمی کنید چرا آن لچک را سرمی کنید، چرا برنمی دارید؟

من اعتقادم برای سال ها به این آدم ها همینطور بود، با خودم می گفتم آخر تویی که معتقد نیستی، یا معتقد هستی اما برای خودت یک حجاب خاص تعریف می کنی که در شرع نیست، چرا آنرا نگه می داری؟ مگر زور جامعه و خانواده چقدر است که تو را مجبور به نبودن خودت می کند؟

الان رسیده ام به جایی که تمام قد به تمام آن بانوان کاملا" محجبه داعش طور، محجبه های لبنانی غرق آرایش و ناز و عشوه با لباس های تنگ و چسبان و بدن نما، حجاب زنان و دختران افغانی که فقط یک شال روی سرشان است بدون هیچ قشنگی خاصی، بی حجابی کامل دخترهای ایرانی و افغانی و عرب، تمام قد به تمام این زن ها احترام می گذارم، حتی به آن زنی که تا داخل ماشین است روسری بر سر ندارد اما وقتی می رسد به محل خریدش که معمولا" مسلمین خرید می کنند و ممکن است دوست و آشنا ببیند، روسری مچاله شده اش را از توی ساک در آورده بر سر می گذارد.

به آن زنی که حجاب ندارد اما در صف اول روضه و ختم قرآن است، به همکلاسی پشتون که روسری نداشت اما نمازهایش را سر موقع ظهر و عصر در نمازخانه محل زبان آموزی می خواند.

به آن زن باحجاب که در محافل عروسی و جشن روسری ندارد و وسط مجلس است اما بطور عموم در باقی مکان ها باحجاب است.

رسیده ام به اینکه اینجا، در این آزادی خالص و بدون مرز آدم های زیادی از یک نقطه بسیار سختگیر خواهند رسید به نقطه کاملا" مخالف خود، البته خیلی ها را هم می شناسم که در کشور اسلامی خودشان حجاب چندانی نداشته اند و برعکس هر سال که از زندگی شان در غرب گذشته سفت و سخت تر چسبیده اند به اسلام.

سه و چهار و الی ختم،

در اسلام هر حیوان حلال گوشتی که ذبح شرعی نشده باشد نجس است، هر حیوان دریایی که فلس نداشته باشد حرام است، اما تا کجا می توان به این دستورات پایبند بود؟ ما هیچ گوشتی از غیر از مغازه های اسلامی نمی خریم، هیچ رستوران خارجی نمی رویم مگر اینکه شعبه حلال داشته باشد، بعد بچه من که مثل تمام بچه های پنج و شش ساله دنیا عاشق هپی میل مک دونالد است در هر پنج کیلومتر رانندگی چشمش می افتد به مک دونالد و خیلی وقتها حق خود می دانسته که یک هپی میل( غذای بچه) داشته باشد ولی ما از تنها مک دونالد حلال(!!!) بیست کیلومتر فاصله داریم، هر بار بهش گفتیم فقط ویکندها و فقط مک دونالد فلان جا، از یک جایی ببعد بچه ناراحتی اش را بیان می گرد که چه فرقی دارد؟ چرا اینهمه راه را باید بکوبیم برویم تا فلان جا وقتی دم خانه مان شعبه دارد؟

یا وقتهایی که می رویم تفریح، آذوقه می بریم برای دو روز اما یک جایی ته می کشد و بچه ای که از قضا مریض هم بوده است اولین رستورانی که بو می کشد دلش غذای گرم می خواهد؟ چه باید کرد؟

یکروز به همسر می گفتم پیتزاها اینجا خیلی مسخره و تکراری اند وای چقدر دلم پیتزای ایرانی می خواهد، گفت عزیزم مگر تو چند نمونه پیتزای واقعی ایتالیایی و استرالیایی را تست کرده ای بجز چند مغازه داغون افغانی؟

حالا من اصلا" اهل شکم نیستم اما از یک جایی ببعد آدم رد می دهد، مخصوصا" که پای بچه آدم به میان می آید،  با خودم می گویم والا دین هم یک گزینه عسر و حرج دارد که زمانی که زندگی بدان گرفتار آمد آدمی آنچه برایش سهولت دارد را برگزیند، الان و اینجای زندگی من رفتن در سوپرمارکت و دانه به دانه خواندن پشت و روی بستنی و شکلات های متنوع که بین بچه ها خیلی معمول است و از مدرسه یاد می گیرند، چک کردن مواد اینها که عاری از ژلاتین حیوانی و حلال باشد عسر و حرج است.

بقول دوستی که می گفت از مسلمانی ما همین باقی مانده که نیم ساعت بیشتر از بقیه توی مارکتها دنبال اسم ژلاتین و الکل می گردیم تا درونش نباشد.

حالا نصف همین مسلمانی که این کار را می کنند از آنطرف درآمد سالانه شان را دقیق همان مقداری ذکر می کنند که از نعمت کمک های نقدی و پزشکی دولت بهره مند می شوند، کار سیاه می کنند و پول نقد می گیرند( ولو دستمزد کمتر) تا از رنج اعلام کردن و مالیات دادن رهایی یابند اما واویلا اگر از اطرافیان بشنوند فلانی الکل نوشیده یا استغفرالله دخترش ازدواج سفید کرده....

حالا اینها مثال های بسیار باکلاس دهان پرکن هستند، یکبار که کسی از من شنید تا بحال در استرالیا برای مراسم دهه محرم پای هیچ منبری نرفته ام نزدیک بود شاخ در بیاورد از اینهمه سستی ام!

اینها و هزار مثال و داستان و حرف دیگر درباره خط و مرز و سقف و بلندی و کوتاهی اعتقاد آدم ها تا اینجایی که آمده ام وجود دارند و حقیقت هم دارند.

خلاصه که قیودات دینی چیز مزخرفی است و بی قیدی های دینی هم چیز خطرناکی، این وسط اخلاق از گذشته تا اکنون حرف اول را می زند، و ای کاش ما از ابتدا بجای تربیت شدید دینی تربیت شدید اخلاقی می شدیم، البته که من خودم آدم بسیار با اخلاقی هستم اما بسیاری اوقات وقتی در کنه مطلب با خودم اندیشه می کنم می بینم همیشه بخاطر انجام دادن برخی کارها و انجام ندادن برخی دیگر از درون به خود افتخار کرده ام، سرم را بالا گرفته ام بخاطر اعتقاداتم و با دید سخیف و تحقیر به بقیه نگریسته ام، آدم ها را قضاوت کرده ام و می کنم و هزار چیز دیگر، 

اما الآن رسیده ام به اینکه قبل از هر چیز باید بخاطر خوبی خود عمل آنرا انجام داد و نه ترس و توبیخ و قضاوت!

در این‌باره بسیار سخن دارم اما حوصله ندارم.