ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

او از روز اول زندگی اش لبخند بر لب دارد!

بزرگترین اتفاق زندگی ام؟، ژرف ترین رخداد عمرم؟، تاثیرگذارترین لحظات ناب روحی ام؟، وحشتناک ترین؟ عجیب ترین؟ زیباترین؟ باورنکردنی ترین؟ 

نمی دانم چه نامی برایش انتخاب کنم، لحظه ای که مخلوق بدن تو از بدن تو بیرون می شود و تجسم خارجی می گیرد، وقتی که دنیایی سکوت و بی کلامی از طرفش یکباره با وحشت زده ترین نوع از مویه و گریه گوشت را پر می کند، وقتی که هجم عظیمی از تلاش و انتظار، استرس و فشار از تو خالی می شود و تو آغاز می شوی با صدای هراسانش، دردی احساس نمی کنی، رنجی نداری، غصه ها پشت کوه قاف هم نیستند، همه چیز رو براه و زیباست تنها وقتی که مطمئن شوی حال او خوب است!

اوی کوچک ما " رایان" در صبحگاه جمعه دوم دسامبر ٢٠١٦ میلادی/ ١٢ آذر ماه ١٣٩٥در شهرستان دندینانگ، شهر ملبورن، ایالت ویکتوریای استرالیا بدنیا آمد و جهان ما را دیگرگون کرد، می دانم جمله کلیشه ای است اما براستی جهانم را دیگرگون کرد و دنیایی تازه به من سپرد.

پ ن: شرح ماوقع زمان بازتری می طلبد، همینقدر بگویم که به هردو روش طبیعی و غیر طبیعی( سزارین) زایمان نمودم!!!!!!!و از خطر ها و آسیب های فاحشی جان سالم بدر بردم!



پسر هر روز از من می پرسد" آیا امروز روز خوبی برای بدنیا آمدن است؟؟!!"

یک. قرار بود بعد از زایمان بنویسم ولی نشد، خیلی دارد طول می کشد و من فکر کردم بیایم چیزی بنویسم بعد بروم به انتظارم ادامه بدهم، این از این!

دو. دوست همیشگی ام که در سرزمین آفتاب زندگی و کار می کند طی یک سفر کاری به استرالیا آمده بود، بلیط برگشتش را تغییر داد و برای چهار شبانه روز به ملبورن آمد و برگشت، از دو ماه قبل در جریان بودم و برایش با دوست برنامه ریزی کرده بودیم اما تمام این برنامه ریزی ها با پیش فرض های مختلفی بود، یا من زایمان کرده بودم یا در فازش بودم یا بعدش، با این احتمال ها دوست آمد و چهار شبانه روز خوش گذراندیم و در حد وسع مان گشتیم و چرخیدیم و هیچ اتفاقی هم نیفتاد و رفت!

سه. تازه دو روز از رفتن دوست گذشته بود که یکروز دیدم همسر مقداری بی قرار است و گاهی حرف های مشکوک از خود ساطع می کند، ساعت یازده شب بود و من در رختخواب که دیدم گوشی تلفن را داد دستم که کسی با شما کار دارد، خواهرم پشت خط بود اما شماره مربوط به اینجا، و بله! خواسته بودند بنده پا به ماه را سورپرایز کنند، خواهر از آنسوی کره زمین آمده بود اینجا و همان لحظه در راه فرودگاه تا خانه بود!

و امروز که گذشت دوازدهمین روز و شبی بود که با او سپری شد، با خواهری که پس از سالها فقط میهمان گذرا بودن و دیدارهای شتابزده و پرسرو صدای ایران حالا آمده است که صددرصد و خالص و بی غل و غش فقط خواهری، شاید هم مادری کند، تمام تصویرهای دخترانه و خوش گذرانش را طی این چند روز از ضمیرم پاک و بجایش نقش کامل یک حمایتگر و دلسوز بی بدیل را ترسیم کرده است، اصلاً یکی از دلائل اینکه با آمدنش بخاطر زایمانم مخالفت کردم همین بود، می ترسیدم خانه کوچک من نتواند میزبان خوبی برایش باشد، کمدهای من نتوانند حجم فشن های دخترانه اش را در خود جای دهند و بی نظمی ها و آشوب های چمدان هایش آرامش روحم را بر هم می زد، اما، دوازده روز است دست به چیزی نزده ام و فقط پذیرایی شده ام با انواع غذاها و طعم های وحشتناک بی نظیرش، خانه ام هرگز دچار بی نظمی نشد که اگر هم شده خیلی زیبا و خانه طورش کرده، هی به خودم می گویم اگر نمی آمد اینهمه سکوت و نظم و استرس با خاک یکسانم کرده بود تابحال، هر چند هی دارد دیر می شود و پسر جا خوش کرده است و هوس آمدن هم ندارد گویا اما همه مان بشدت داریم زندگی می کنیم و بابت این خوشبختی خدا را شاکریم!

پ ن١: کلی آدم  از أقصی نقاط دنیا منتظر خبر زایمان من هستند، خانواده و فامیل و دوستان خودم به علاوه دوستان خواهر، طوری که هر صبح و شام همه شان جویای احوال می شوند، تقصیر خودم است که همه اش فکر می کردم بچه ام خیلی زودتر از موعد بدنیا می آید، و تاریخ تخمینی بیمارستان را به همه گفتم، برعکس شد، امروز ششمین روز از هفته چهل و یکم بارداری ام را آغاز کرده ام و خلقی را در کف گذاشته ام!

پ ن٢: تغییر حالت ها و مشقات بارداری روز افزون است، هر روز شکل جدیدی به خود می گیرد، از چند روز بدینسو بشدت ورم می کنم و دست هایم تماماً از مچ تا سر انگشتان بی حس و گزگز طور اند، بطوریکه چیزها از دستم می افتند، خم نمی توانم بشؤم برای بستن سگک یا بند کفش، البته تنها کفشی که هنوز اندازه و بهم وفادار مانده است، همین لحظه که دارم تایپ می کنم بشدت دستانم بی حسند!

پ ن٣: تا سه روز دیگر اگر هنوز بشکل طبیعی وارد فاز زایمان نشده باشم وارد عمل می شوند، سونوگرافی و القای درد و فشار و بقیه ماجرا و شاید هم سزارین بعنوان آخرین گزینه روی میز، ببینیم خدا برایمان چه خواسته است!