ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

گاهی در خواب خیلی بلند می خندد و از صدای خنده اش بیدار می شوم!

یک. روزها از پی هم می گذرند و من هر روز ابعاد تازه تری از این حس بزرگ را در خود حس می کنم، معنای خنده ها و گریه هایش را می فهمم، نگاه هایش را تفسیر می کنم و با ذره ذره ام تمام لحظات را می نوشم.

پسرک به تمام معنا خوش خوی و مهربان است، أهل معاشرت و صحبت کردن، و این روزها سعی تمام در به زبان راندن اصواتی دارد که به تور زبانش می خورند.

دو. روز درمیان حمامش می کنیم در سینک ظرفشویی، وقتی خواهر اینجا بود تمام مدت او می شستش، در حمام و بروی پاهایش ولی من نمی توانم بعد از استحمامش بسپرم به دست پدرش چون بیشترین نیازش به آغوشم و شیر خوردن بعد از حمام کردن در او پدیدار می شود و ترجیح می دهیم به شستشویش در سینک ادامه دهیم تا اعتماد و حس امنیتش تکمیل شود.

جریان بچه داری تاکنون از آنچه که شنیده بودم سهل تَر بوده، فقط باید زمان می گذشت تا خم و چم کارها دستمان بیاید، گرچه هنوز یادم می رود بعد هر شیر خوردن باید آروغش را بگیرم و همین بارها باعث ناراحتی  او و دستپاچگی من شده است!

گاهی که زل می زند بهم آنقدر نگاهش عمیق و معنادار است که فکر می کنم الآن است که چون مسیح به زبان آید و حرف هایی با من بزند!

سه. دو ماه و دو روز از مادر شدنم گذشته و حال جسمم خوب است، ترازو رقم پنجاه و نه را نشان می دهد و همینکه از شصت گذر کردم حالم را بهتر می کند، گرچه صورتم مثل همیشه لاغر است و هیچکس نمی فهمد پنج کیلوی اضافه را!

تا یک ماه و نیم شیردهی همراه با عذاب الهی بود، بخاطر زخم سر پستان اما از وقتی که رفع شده می توانم بجای درد کشیدن دستهایش را در دستم بگیرم و یا صورتش را نوازش کنم و زیباترین حس عالم را داشته باشم.

چهار. مادر و بقیه هر روز منتظر عکس ها و فیلم های جدیدش هستند و با دیدنش حالشان عوض می شود، نمی دانم از بخت من است یا مسافت راه یا دیر بچه آوردن من که همه بشدت عاشق پسرک هستند و این عشق در بزرگ و کوچکشان هویداست، شب ها خوابش را می بینند و هر روز لحظه شماری می کنند تا ببینندش.

پنج. برث سرتیفیکیتش آمد و برایم خوشایند بود که مثل بقیه اسناد بیمارستان بعد از اسمش، اول اسم مادر را نوشته بودند!!!

شش. چند روزی رفته بودیم سیدنی دیدن خانواده دایی ام و همان چند روز برایش مثل یک دوره دانشگاه پر بار بوده است، چیزهای تازه دید و جاهای تازه رفت و خسته ها شد و آغوش ها دید، برخلاف تصور من خیلی بهش خوش گذشت و در فضای جدید احساس خوشایندی داشت.


نظرات 3 + ارسال نظر
مامان دوقلوها B. M سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 10:37 ب.ظ

س. عزیزم. خوشحال م که خوب و خوش هستید و بچه هم اوکی و خوش خوی است و دل دردهای کولیکی ندارد. خواستم بگم بچه داری براب هر بچه بک تجربه نو است.. و خیلی از بچه ها, نوزادان دل دردهای شدید دارند و حیغها میزنند و خواب و ارامش ندارند. برای من هر قل یکجور بود ولی در کل سخت و شیرین بود. گریه های تمام نشدنی پارسا یا ان دل دردهایش هنوز یادم است. چ صبری داشتم من اون وقتا.. بنظر م بچه هایی که فول ترم بدنیا میان یا حتی دیرتر, خوش رشدترن و کم تر دلدرد میگیرن.

ممنونم عزیزم، شکر خدا تابحال که من راضی ام!

نیره چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1395 ساعت 07:28 ب.ظ

خدا را شکر که همه چیز بر وفق مراد است. ایام به کام!

❤️❤️❤️

آیدین جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1395 ساعت 10:17 ب.ظ http://fakhtehf60.blog.ir/

سلام
تو اینستا هستین؟
aidin khazrayi

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد