ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

برزخ درونی

این چیزهایی که الان می خواهم بنویسم را خیلی سالها پیش یکی از وبلاگ نویس هایی که دنبال می کردم بطرز جامع و کاملی نوشته بود، حتی همان موقع هم که رویه و اصولم با اکنون متفاوت بود خواندم و خیلی از نوشته هایش را درک کردم. نویسنده مثل من مهاجرت کرده بود به غرب و برداشت هایش را پس از چند سال زندگی در آن فضا راجع به حجاب و اعتقادات مذهبی نوشته بود.

یک. دوران دبستان بود یا راهنمایی نمی دانم، معلم پرورشی بود یا دینی یادم نیست، یکروز در کلاس به ما گفت" نماز اصول دین است و چنانچه کسی به عمد ترک کند گویی کافر شده است" و خوب در تعالیم دینی هم خوانده بودیم که کافر نجس است و کافر کسی است که به خدای یگانه باور ندارد(البته بعید می دانم آنموقع کافر را اینگونه معنا کرده باشند و کافر در بیشتر اذهان هر انسان غیر مسلمان را خطاب می کردند.) و در تعالیم دینی گفته شده بود که نجاسات ده چیزند، ادرار، مدفوع، خون، سگ، خوک، عرق شتر نجاستخوار، بقیه اش را یادم نیست و "کافر".

و چیز نجس هم اگر به بدن برسد دستور خودش را دارد، خون و شاش و گوه یک جور تطهیر می شود، سگ یک جور و خوک که الله اکبر، و کافر؟؟؟

و منِ تابع قانونِ متعبّدِ بسیار منزه و نمازگزار از آنروز که اینرا شنیدم تا روزی که از یک انسان پاکیزه روزگار مساله شرعی ام را نپرسیده و جواب او را نشنیدم یک شب خواب راحت نداشتم.

مساله چه بود، مساله بی نمازی یکی از اعضای خانواده بود، بی نمازی هم که در قانون آن معلم بمعنای کافر بود و کافر هم که در حکم شریعت نجس بود، این وسط رابطه ما چه می شد؟ من باید با یک انسان نجس چگونه برخورد می کردم که آب کافری نشوم؟!!!

یکروز که رفته بودیم حرم رفتم از آن کسانی که سوالات شرعی را جواب می دادند پرسیدم و با زبان نوجوان خود شرح دادم، پاسخش راحتم کرد، گفت شما چگونه دانستید که ایشان به عمد ترک صلاة کرده؟ شاید چند باری که شما ندیدید جای دیگری نماز خوانده، درثانی مسلمان زاده مسلمان است حتی اگر نمازش قضا شود و کافر نیست و بنابراین نجس هم نیست.

و اینگونه شد که من از رنج رها شدم.

دو. فامیل استرالیایی مان آمده بودند ایران و وقت نماز شد، دیدم که پسر در هنگام نماز کمربندش را در آورد، خنده ام گرفت با خودم گفتم لابد می خواهد راحت تر با خدا حرف بزند، بعد نماز کمربند را دوباره نصب کرد، طاقت نیاورده ازش سوال کردم، گفت این چرم اصلی طبیعی است و از استرالیا خریده ام، حیوانات در استرالیا ذبح شرعی نمی شوند و همه چیزهای شان حرام و نجس است و بخاطر نماز درآوردم. 

خنده ام تبدیل به تحسین شد(!)، آنموقع به انسان هایی که اینگونه به تمام دین جامه عمل می پوشاندند غبطه می خوردم.

بعد که خودم آمدم اینجا و همیشه آرزو داشتم یک بوت چرم بلند داشته باشم مانده بودم چه کنم با نجاستی که قرار است داخلش پایم عرق کند، کلی در اینترنت سرچ کردم تا حکم مساله واضح شود یکجا رسیدم به اینکه گفته بود اگر تجسس نشود و از فروشنده نپرسند چرم از کجاست نجس نیست، شاید از ملک اسلام آمده باشد و الحمدلله الان درهای تجارت همه دنیا باز است. با این هم هر بار می رفتم بیرون و برمی گشتم پایم را می شستم، یکبار هم که باران کل وجودم را تر کرده بود حتی تمام بوتها، همان داخل حیاط کل لباس و بوتها را در آوردم و رفتم حمام!

سه. باز هم وقتی هنوز به استرالیا نیامده بودم و با یک فامیل نزدیک دیگر استرالیایی صحبت تلفنی می کردیم یکبار گفت امروز رفته بودیم استخر، داخل پرانتز، استخرهای اینجا یک عنوان کامل مفصل برای یک پست است، جدای از بحث آنروز من پشت تلفن وقتی برای اولین بار در استرالیا آمدم استخر تا مدتها گیج بودم، اینجا هیچ منعی برای لباسی که با آن وارد آب می شوی وجود ندارد، هیچ منعی برای خوردن و آشامیدن در اطراف استخر، ملت با کالسکه بچه و لوازم پیک نیک می آیند در مکان های مخصوص نشستن برای یکروز و بچه هایشان سیر آب می شوند!، 

گفت آنروز رفته بودیم استخر با همسر و بچه هایم، چشم هایم گرد شد، استغفرالله مگر تو باحجاب نیستی، چگونه می روی داخل آب؟ لباس؟ مردهای نامحرم بیگانه؟ و آب روان مشترک بین تان؟

در جواب گفت مایو اسلامی می پوشم و می روم داخل آب، اگر نروم بچه هایم از بازی و کلاس محروم می شوند و همسرم بتنهایی قادر به تنظیم امور نیست و اینجا همین است وقتی بیایی خواهی فهمید آب و شنا چقدر در زندگی آدم بچه دار اینجا نقش دارد. 

با خودم گفتم اسلامی ات بخورد توی سرت، مایو چی است که اسلامی اش باشد، آن جنس خاص پلاستیک که بچسبد بر پستان و باسن و رانت همان بهتر که نباشد، این چه توجیه مزخرفی است از رعایت دین؟

گذشت و آمدم اینجا، بچه که بدنیا آمد خیلی ها گفتند تا قبل شش ماهگی اش ثبت نام کلاس شنا بکنید تا یکسالگی اش نوبت برسد، گفتیم حالا این شنا دیرتر یاد بگیرد چه نقص عمده ای در جهان پدیدار می شود، نفرستادیمش، رسید به سن شش سال، هیچکس دوروبرش نبود و نیست که شنا یاد نداشته باشد از همسالانش، خیلی وقت بود هی می رفتیم توی وب‌سایتش چک کردن، اسم نویسی هم کرده بودیم اما در زمان های پر طرفدار اصلا" جای خالی وجود نداشت، رسید به الان که آغاز فصل پاییز است، تازه بچه اولین کلاسش شروع شده و من دارم از اینجا روی نیمکت برایتان می نویسم، کمی ناخوش بودم و از اول قصد خیس شدن نداشتم و نرفتم داخل آب، همسر است و مسئولیت آن دو عدد بچه.

داشتم می گفتم بچه بزرگ و بزرگتر شد، باید می آوردیم داخل آب، و هرازگاهی سه تایی می آمدیم، اوایل بنا بر همان تعبیر خودم از لباس شنای اسلامی و عدم پذیرشش خودم لباس مخصوص برای خودم طراحی کرده بودم، یک زیر سارافون نخی زیر، یک هودی بدون آستین اما استرچ رویش و یک ساق شلواری مشکی برای شلوار، کلاه هم از این حجاب های زیر روسری و شال.

مدتها این پوشش قانعم می کرد که لااقل آنقدر چسبان و زننده نیستند، اما هرچه بیشتر می گذشت بیشتر احساس اذیت شدن داشتم، به خودم آمدم دیدم مایوی اسلامی چه مشکلی دارد؟ حداقل یه گل و بوته ای روی پارچه اش طراحی شده و می توانم رنگ های بازتری انتخاب کنم و اینقدر سیاه و داعشی به نظر نرسم.

یک مایو اسلامی از سایت فروش سفارش دادم و رسید، حتی حجاب هم داشت و حجابش تا داخل بلوز می رفت بطوری که قشنگ گردن را می پوشاند، و منِ تابع قانون " یاهمه یا هیچ" را ارضا می کرد، دو سال بعد از کرونا به حساب خودم در نقش یک بانوی مسلمان مایو پوش با آن مایو اسلامی حال کردم و بعد به این نتیجه رسیدم که بقول همسرم با آن حجاب کامل سیاه مانند پنگوئن بنظر می رسم و خیلی زشت می شوم.

از یک مدتی ببعد آن حجاب را نگذاشتم بجایش یکی از این حجاب های عربها که توری است ( و گردن را نمی پوشاند)کشیدم روی سرم، معمولا" موهایم هم کوتاه است و احساس بهتری به خودم پیدا می کردم. 

بعد از مدتی شلوار آن مایو اسلامی بعلت بلند بودن بنظرم مسخره آمد و بجایش شلوار کوتاه تر و جنس بهتری گرفتم.

انگار با گذشت زمان نه تنها از آن حس بدبین و مقتدر و غیر خدشه خودم نسبت به رعایت آنچه در نظرم کامل می آمد دورتر شدم که حتی در بسیاری موارد نظرم کاملا ضد آن نظر قبلی ام شد.

حرف هایم همه مربوط به شرایط الان خودم و ملت از دست خودم است و ربطی به داخل ایران و افغانستان و هیچ کشور اسلامی دیگری ندارد.

یکی از چیزهایی که هیچوقت مثل الانم فکر نمی کردم طرز فکر و دیدم نسبت به انسان هایی بود که نه حجاب دارند و نه ندارند، نه آن روسری سر کردن در دین ما قابل پذیرش است و نه از دید آدم ها بی حجاب بشمار می آید،  بقول یک پسر عرب خارجی که ویدئو گذاشته بود تو را بخدا حجاب را درست سر کنید اگر درست سر نمی کنید چرا آن لچک را سرمی کنید، چرا برنمی دارید؟

من اعتقادم برای سال ها به این آدم ها همینطور بود، با خودم می گفتم آخر تویی که معتقد نیستی، یا معتقد هستی اما برای خودت یک حجاب خاص تعریف می کنی که در شرع نیست، چرا آنرا نگه می داری؟ مگر زور جامعه و خانواده چقدر است که تو را مجبور به نبودن خودت می کند؟

الان رسیده ام به جایی که تمام قد به تمام آن بانوان کاملا" محجبه داعش طور، محجبه های لبنانی غرق آرایش و ناز و عشوه با لباس های تنگ و چسبان و بدن نما، حجاب زنان و دختران افغانی که فقط یک شال روی سرشان است بدون هیچ قشنگی خاصی، بی حجابی کامل دخترهای ایرانی و افغانی و عرب، تمام قد به تمام این زن ها احترام می گذارم، حتی به آن زنی که تا داخل ماشین است روسری بر سر ندارد اما وقتی می رسد به محل خریدش که معمولا" مسلمین خرید می کنند و ممکن است دوست و آشنا ببیند، روسری مچاله شده اش را از توی ساک در آورده بر سر می گذارد.

به آن زنی که حجاب ندارد اما در صف اول روضه و ختم قرآن است، به همکلاسی پشتون که روسری نداشت اما نمازهایش را سر موقع ظهر و عصر در نمازخانه محل زبان آموزی می خواند.

به آن زن باحجاب که در محافل عروسی و جشن روسری ندارد و وسط مجلس است اما بطور عموم در باقی مکان ها باحجاب است.

رسیده ام به اینکه اینجا، در این آزادی خالص و بدون مرز آدم های زیادی از یک نقطه بسیار سختگیر خواهند رسید به نقطه کاملا" مخالف خود، البته خیلی ها را هم می شناسم که در کشور اسلامی خودشان حجاب چندانی نداشته اند و برعکس هر سال که از زندگی شان در غرب گذشته سفت و سخت تر چسبیده اند به اسلام.

سه و چهار و الی ختم،

در اسلام هر حیوان حلال گوشتی که ذبح شرعی نشده باشد نجس است، هر حیوان دریایی که فلس نداشته باشد حرام است، اما تا کجا می توان به این دستورات پایبند بود؟ ما هیچ گوشتی از غیر از مغازه های اسلامی نمی خریم، هیچ رستوران خارجی نمی رویم مگر اینکه شعبه حلال داشته باشد، بعد بچه من که مثل تمام بچه های پنج و شش ساله دنیا عاشق هپی میل مک دونالد است در هر پنج کیلومتر رانندگی چشمش می افتد به مک دونالد و خیلی وقتها حق خود می دانسته که یک هپی میل( غذای بچه) داشته باشد ولی ما از تنها مک دونالد حلال(!!!) بیست کیلومتر فاصله داریم، هر بار بهش گفتیم فقط ویکندها و فقط مک دونالد فلان جا، از یک جایی ببعد بچه ناراحتی اش را بیان می گرد که چه فرقی دارد؟ چرا اینهمه راه را باید بکوبیم برویم تا فلان جا وقتی دم خانه مان شعبه دارد؟

یا وقتهایی که می رویم تفریح، آذوقه می بریم برای دو روز اما یک جایی ته می کشد و بچه ای که از قضا مریض هم بوده است اولین رستورانی که بو می کشد دلش غذای گرم می خواهد؟ چه باید کرد؟

یکروز به همسر می گفتم پیتزاها اینجا خیلی مسخره و تکراری اند وای چقدر دلم پیتزای ایرانی می خواهد، گفت عزیزم مگر تو چند نمونه پیتزای واقعی ایتالیایی و استرالیایی را تست کرده ای بجز چند مغازه داغون افغانی؟

حالا من اصلا" اهل شکم نیستم اما از یک جایی ببعد آدم رد می دهد، مخصوصا" که پای بچه آدم به میان می آید،  با خودم می گویم والا دین هم یک گزینه عسر و حرج دارد که زمانی که زندگی بدان گرفتار آمد آدمی آنچه برایش سهولت دارد را برگزیند، الان و اینجای زندگی من رفتن در سوپرمارکت و دانه به دانه خواندن پشت و روی بستنی و شکلات های متنوع که بین بچه ها خیلی معمول است و از مدرسه یاد می گیرند، چک کردن مواد اینها که عاری از ژلاتین حیوانی و حلال باشد عسر و حرج است.

بقول دوستی که می گفت از مسلمانی ما همین باقی مانده که نیم ساعت بیشتر از بقیه توی مارکتها دنبال اسم ژلاتین و الکل می گردیم تا درونش نباشد.

حالا نصف همین مسلمانی که این کار را می کنند از آنطرف درآمد سالانه شان را دقیق همان مقداری ذکر می کنند که از نعمت کمک های نقدی و پزشکی دولت بهره مند می شوند، کار سیاه می کنند و پول نقد می گیرند( ولو دستمزد کمتر) تا از رنج اعلام کردن و مالیات دادن رهایی یابند اما واویلا اگر از اطرافیان بشنوند فلانی الکل نوشیده یا استغفرالله دخترش ازدواج سفید کرده....

حالا اینها مثال های بسیار باکلاس دهان پرکن هستند، یکبار که کسی از من شنید تا بحال در استرالیا برای مراسم دهه محرم پای هیچ منبری نرفته ام نزدیک بود شاخ در بیاورد از اینهمه سستی ام!

اینها و هزار مثال و داستان و حرف دیگر درباره خط و مرز و سقف و بلندی و کوتاهی اعتقاد آدم ها تا اینجایی که آمده ام وجود دارند و حقیقت هم دارند.

خلاصه که قیودات دینی چیز مزخرفی است و بی قیدی های دینی هم چیز خطرناکی، این وسط اخلاق از گذشته تا اکنون حرف اول را می زند، و ای کاش ما از ابتدا بجای تربیت شدید دینی تربیت شدید اخلاقی می شدیم، البته که من خودم آدم بسیار با اخلاقی هستم اما بسیاری اوقات وقتی در کنه مطلب با خودم اندیشه می کنم می بینم همیشه بخاطر انجام دادن برخی کارها و انجام ندادن برخی دیگر از درون به خود افتخار کرده ام، سرم را بالا گرفته ام بخاطر اعتقاداتم و با دید سخیف و تحقیر به بقیه نگریسته ام، آدم ها را قضاوت کرده ام و می کنم و هزار چیز دیگر، 

اما الآن رسیده ام به اینکه قبل از هر چیز باید بخاطر خوبی خود عمل آنرا انجام داد و نه ترس و توبیخ و قضاوت!

در این‌باره بسیار سخن دارم اما حوصله ندارم.



نظرات 16 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 03:54 ب.ظ

همیشه خاموش خوندمتون
چقدر این پستتون جالب بود
من سی و چندسالمه از کودکی روزه گرفته ام چندسالی هر پنج شنبه بدون استثنا دعای کمیل خوندم هر جمعه دعای ندبه.ماه رمضون قرآن ختم کردم.لب به مشروب نزدم اما حجاب سفت و سختی نداشتم با پسرای فامیل دست دادم تو عروسی مختلط رقصیدم.تا اینکه پدرم سرطان گرفت هیچ امامزاده و امامی نبود که توسل نکرده باشم که چنگ نزده باشم و در نهایت پدر رفت.من موندم و یعالم سوال تو ذهنم.خیلی با خودم کلنجار رفتم که فکر کنم بهشتی هست و پدرم در اونجا راحته که قسمت و حکمت چنین بود و چنان کرد که خدای بزرگ پدرمو دوست داشت که نزاشت تو این دنیای پر از گناه بمونه و در نهایت منطقم همه اینها رو پس زد.خدایی که پدرمو دوس داشت چرا بهش فرصت زندگی کردن و لذت بردن در کنار ما رو نداد با همه توسلهایی که کردیم!با شناختی که از پدرم دارم مطمعنم بهشت وعده داده شده بدون ما براش جهنمی بیش نیست!و هزاران سوال و دغدغه دیگه که جوابهای دینی قانعم نکرد.بعد از پدرم مدتی با خدا قهر کردم نماز نخوندم روزه نگرفتم براش قران نخوندم.رفتم تو سایت شفایافته های امام رضا دنبال سرنخی که منو برگردونه منو وصل کنه اما هیچ چیزی با منطق الانم جور نبود.بابا با رفتنش دین و ایمانمو برد همه اون چیزی که سالها بهش معتقد بودم و بابتش بخودم افتخار میکردم.الان نظرم اینه همین که هفته ای حداقل دو نفر با دیدنم به نیکی از پدرم و اخلاقش و خوبیاش یاد میکنند برای همه عمرم کافیه.الان فکر میکنم بهشت پدرم همینجا و همین کارایی که کرده.الان فکر میکنم اتفاقی که قراره بیفته میفته و خارج از توان ماست و هیچ توسلی جلوداراش نیست.الان با ناخنای مانیکور کرده نماز میخونم.بدون مهر و چادر و هر چیزی که تو دست و بالم باشه.روزه میگیرم اما قران ختم نمیکنم. حال و هوای سحر و افطارشو دوس دارم منو یاد روزایی مینندازه که پدر داشتم و هر جور بود خودشو دم اذان میرسوند با نون تازه که افطار کنم هر چند عقیده خودش با من فرق میکرد.من با روزه هام هیچوقت یاد هیچ گرسنه ای نیفتادم عوضش از شدت گرسنگی جامه ها دریدم.امسال روزه میگیرم؟نمیدونم.حکم روزه دار با ناخنای مانیکور شده چیه؟نمیدونم.ریمووشون کنم؟نمیدونم
اینیکه الان هستم خوبه؟یا اونیکه قبلا بودم؟ تا همه چیز گل و بلبل بود باعث افتخارم بود بعدش که دست گذاشت رو نقطه ضعفمو بابامو برد باعث عذابم شد.نمیدونم!مگه میشه سی سال ادعای دینداری کنی و شش سال کافر بشی به همه اون چیزایی که بهش اعتقاد داشتی.کدوم درسته؟کدوم غلطه؟اگه من اعتقاد دارم که کیفیت زندگی مهمه نه کمیتش اگه اعتقاد من اینکه خدایی هست ولی مسعول زندگی من نیست اگه اعتقاد من اینکه تا زنده ام دستی بگیرم و نیازی رو برطرف کنم و غذا نخوردنم هیچ احدی رو از گرسنگی و فقر نجات نمیده پس این روزه ها و نمازای نصفه نیمه چی میگه؟چرا اینوسط بلاتکلیفم؟یعنی بعد این همه سال نباید حد و مرز مشخصی داشته باشم؟نمیدونم واقعا

بقول همسرم خدا، می تونه نقطه وصل تو به اخلاق باشه و بس، خدا می تونه حلقه اتصال تو به نیکی ها باشه و بس.
خدا کسی نیست که بیاد و هر کاری رو ما بخواهیم ازش برامون انجام بده، درواقع اگر ما خدا رو برای پیشبرد کارهامون بخواهیم و اگر جز این شد بهش کافر بشیم درست نیست، مرگ حقه و بخشی از زندگی.
من هم تمام عمر خدا رو عبادت کردم، توسل کردم و بهش آویخته ام اما یک‌جایی به این رسیدم که اون عبادتی که من را خوشحال نکرده، اون توسلی که من را سالم و شاد نگه نداشته هیچ ارزشی نداشته و جز عادت و تکرار نبوده.
برعکس از لحظه ای که خواستم انسان راحت تر و خوشحال تری باشم و تمام تلاشم را کردم، دیدم چقدر زندگی برام راحت تر و قشنگ تر شده، مگر نه اینکه مومن باید چهره شاد داشته باشه دل هر کس با دیدنت گشوده بشه و انعکاس درون زیبا و بی تکلفت اون انسان رو هم لحظه ای شاد کرده.
نمی دونم چرا، اما خیلی چیزها با مهاجرت و فضای باز و آزاد اینجا برام تغییر کرد و بارها به این رسیدم که از اساس به اشتباه تربیت شدیم.
براتون آرامش و ثبات می خوام، همون چیزی که برای خودم می خوام.

مریم چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 04:14 ب.ظ

خلاصه که برزخی در درونمه.ایکاش حوصله داشتید و بیشتر مینوشتید

سین چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 09:58 ب.ظ

ممنونم ازت که این غور و تامل هات رو می‌نویسی. به من خیلی کمک می‌کنه که بعضی از عزیزانم رو بهتر بفهمم و قطعا این فهمیدن دیگران خیلی خیلی دنیام رو گسترده‌تر می‌کنه :)
و البته آفرین بر تو که می‌اندیشی، وقتی که واقعا نیاندیشیدن و چسبیدن به همان چیزهایی که همیشه بوده‌اند، آسان‌ترین روش است.

ای جانم، از بهترین کامنت ها، با این بیان شما یاد خواهر طلبه قمی ام افتادم که با تمام تفکر خاص و رویه یکدستی که دارد وقتی برایش حرف می زنم بجای حیرت و تعصب خوب گوش می دهد و اگر جوابی داشت می دهد بدون گارد گرفتن و همیشه هم اینرا می گوید که در جایی/فضا/سیستم و شرایطی که شما هستید معادلات فرق دارند.

حمید چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 09:59 ب.ظ

قیودات دینی، عملا منظم کننده احوالات زندگانی اند و نه مخل آن...
مساله اول این است که اگر محمد ص بجای هزار و چهارصد سال پیش، الآن و نه در عربستان بلکه در سوئیس به رسالت می‌پرداخت باز هم قوانین و دستورات همین ها می‌بود؟

وای خدا تصورش هم حال آدمو خوب می کنه

سوسن پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 01:21 ق.ظ

من خیلی وقتها برام سوال میشه که در خانواده ای مثل شما که متعصب نیستین، اگر فرزندتون به سن تکلیف برسه و علاقه ای به رعایت شعائر اسلامی نداشته باشه، چه واکنشی نشون میدین؟ مثلا توحید عزیزی به خاطر اینکه دختر ده ساله اش تو امریکا شروع به زیر سوال بردن حجاب کرده بود، کلا دست خانواده رو گرفت اومد ایران چون میدونست قوانین امریکا از حق دخترش برای انتخاب عقیده دفاع میکنه.
کلا میپرسم و قصدم توهین یا مچ گیری نیست

اولین چیزی که بعد از قصد بچه دار شدن به فکر منِ معتقد در اینجا رسید همین بود، بهش زمان دادم، درواقع به خودم زمان دادم، و براحتی رسیدم به پاسخم که هیچ اجباری نخواهم کرد، ولی به حکم مسلم بودن حتما درباره دین ابایی اش خواهم گفت و اختیار را به خودش واگذار خواهم کرد، اینجا خیلی از بچه مسلمان ها بعد از نوجوانی شروع به تحقیق می کنند و در کمال تعجب خیلی وقتها دین ابایی را برمی گزینند

رویا پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 11:18 ق.ظ

وای اخه کی بهتر از خودت میتونه اینقدر عمیق شفاف و بی پرده بنویسه این یعنی بلوغ فکری چقدر قشنگ گفتی و تمام حرفهای دلم را زدی و خط به خط خوندم و لذت بردم و اینکه خدا دین پیامبر باید ما را به انسانیت نزدیک کنه و اخلاق و اگر غیر این شد در هر جای دنیا که باشی فرقی نداره اون دین ارزشی نداره فقط شده یه عادت و‌تکرار بی مفهوم در پناه خدای بزرگ و مهربون خودت باشی

ممنونم عزیزدل

مریم دیگه جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 08:10 ب.ظ

سلام. جالبه که اگر دقت کنیم ما که تو ایران که قوانین اسلامی داره بزرگ شدیم به خصوص ما ایرانی ها که شل مذهب تر هم هستیم. وقتی وارد محیط آزاد غرب میشیم خیلی زود تغییر میکنیم. من که از اول با حجاب نبودم ولی هر خانم ایرانیی که میبینم که با حجابه میدونم که به مرور روند بی حجاب شدنش رو از عقب رفتن روسری و بعد تبدیل روسری به کلاه و کم کم بی حجاب شدنش رو شاهد خواهم بود. برعکس خانم های مسلمانی که از کشورهایی هستن که حجاب توشون آزاده مثل ترکیه، هند و پاکستان سفت و سخت حجاب رو حفظ میکنن.

اون تبدیل روسری و شال به کلاه خیلی خنده داره، ولی من از اولی که اومدم اینطرف زمستونا کلاه میپوشیدم و احساس باکلاسی خاصی بهم دست میداد، الان تابستونا هم اضافه شده و یکی دو نفر برای خنده اش بهم گفتن که اوهوم می بینم ک به کلاه رسیدی

ربولی حسن کور دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 06:28 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
اولا ببخشید که باعث نگرانی تون شدم
ثانیا من ساکن ایران هستم و واقعا نمیدونم اگر در اون شرایط قرار بگیرم چه عکس العملی نشون خواهم داد.

ممنونم بابت کامنت، سال نو مبارک

فاطمه چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 12:28 ق.ظ http://Ttab.blogsky

چه جالب نوشتی وشماچقدرمقید ترومذهبی ترازماهستی،الان که نوشتی من یادم اومد ازمک دونالدکه غذاگرفتم حواسم به طبخ حلال وحرامش نبودهعذاب وجدان گرفتم.من ذبح اسلامی رونه فقط بابت اسلام،ازاون نظرکه به حیوان بهاواحترام بیشتری میذاره می پسندم.
درضمن روندحجاب من:بی حجابی تا۱۴سالگی،چادروحجاب سفت وسخت تا۲۶سالگی،روسری جلو تا ۳۰سالگی،روسری عقب (ولی تعصب دارم پشت موهام معلوم نشه!)تا الان.امیدوارم این روندبیشترازاین پیش نره
درمورد دخترهام هم خودشون بایددرموردحجابشون تصمیم بگیرن البته مابهشون مشاوره یاپیشنهادحجاب حتمامیدیم

این روند تقید و تعصب آدم ها به خیلی چیزا برمی گرده، موفق و پیروز باشید

راسینال شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 08:32 ب.ظ https://flicka.blog.ir/

سلام عزیزم خوبین ؟!
نوروزتون مبارک باشه و سال خوبی داشته باشین
والا همه این هایی که گفتین صادقانه بود و ارزش خاص خودش رو داشت فارغ ازینکه کی خوشش بیاد و نیاد و به کسی مربوط نیست ...
اما چون چیزی شبیه به زندگی پسر شمارو زندگی کردم میخوام بگم که کاش بذارید اون مثل یک شهروند عادی زندگیش رو بکنه ! و بعد اگر یک روزی از شما اطلاعات دینی خواست بهش بدین و روشنش کنید !
این فضای مثلا دینی ولی محصور کننده ای که شما براش ساختین صرفا باعث دوریش به لحاظ تجربی از هم سن و سالاشه و یه تناقض دردناک و چیزهایی که همه درونش ساکت میمونه و به کلام نمیرسه اما همش ناشی از محدودیت هستن!
سی سال پیش مادر پدر من هم پشت محصولات رو میخوندن گوشت ذبح شده میخریدن گوشت خوک نمیدادن مکدونالد حلال که اونجا نبود توی مک دونالد به ما فیش فینگر میدادن مادرم برای اینکه ما چربی حیوانی نخوریم خودش انواع شیرینی و نون میپخت ... یک آشپزخانه کامل بود ! اما نهایتا وقتی برگشتیم برای خواهر برادرهام کودکی پر حسرتی مونده بود!
بنظرم اون هپی میل رو شما براش بخرید راحت و آسان اینکه گفته چرا انقدر دور میریم کمترین حرفیه که زده . مسلمانی شما هم از بین نمیره اون بچه هم چیزی ازش کم نمیشه فقط حق اون نیست با اینهمه سختی که محدودیت های زندگی شماست زندگی کنه انتخاب اون که نبوده
این ها همه تجربه خانوادگی ماست و صرفا خواستم دید فرزند یه همچین خانواده ای رو بدونید !
روزهاتون قشنگ و نوروز شادی داشته باشید

کامنت شما خیلی برام اهمیت داشت، ممنون که از تجربه ات گفتی، من همه این حدود و صغور دینی را درباره فرزندانم گذاشته بودم به وقتش، به اینکه برسم به این چالش و در این پست بخشی از آنها رو عنوان کردم، شاید اگر بچه هایم نبودند من به همان شخصیت دینی سختگیری ادامه می دادم اما درواقع با تولد آنها و بزرگ شدنشون سوال های درونی خودم هم بزرگتر شدند و رسیدم به اینجا که جرات کرده و از بخشی از آنها رونمایی و اعلام نفرت کرده ام.
همه آن سختگیری ها روزی تغییر خواهند کرد به نفع بچه ها، اینرا مطمئنم و از الان تا حدی شروع شده چون من الان بیش از تقیدم به دین مقید به خوب بزرگ کردن بچه هایم هستم.
حالا یک چیزی بگم بخندی، جلسه آخر ترم با معلمین بچه داشتم، معلم ورزشی یک مرد میانسال سفیدپوسته، همین ک رسیدم گفت سلام علیکم رمضان مبارک، پشت بندش گفت با روزه چطورید؟ من خودم مسلمانم، سالها در اندونزی زندگی کردم ازدواج کردم و خانمم مسلمان است من هم مسلمان شدم، پسرم که دوازده ساله است تا الان چهار ساله روزه می گیره.
دیگه دیوارو گاز می گرفتم از تعجب.

مریم جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 07:57 ق.ظ

به نظر من شکرانه مهاجرت و رضایتتون از این مهاجرت اینه که اتفاقا مقید تر باشین اینکه جلوی یه تمدن بالاتر آدم کم بیاره خیلی طبیعیه ولی در ادامه میشه مهارتهای مختلف ارتباطی رو توسعه بدین امثال ما که تو خانواده مذهبی بزرگ شدیم نمیتونیم طویل المدت از اعتقاداتمون فاصله بگیریم به نظر من از مهاجرین متدین کمک بگیرین ...ربطی به مهاجرین نداره دوستم توی آلمان یه عروسی رفته بود عروس متولد و بزرگ شده المان بود مادرش المانی و پدر ایرانی ...شروع عروسی قران تلاوت شده بود و مراسم کاملا مذهبی ...خیلی سخته ولی آخرش خوبه ترکهای المانو دیدین نسل دوم و سوم محجبه وحلال خور البته اغلبشون ....پیج @sadatgirlsیه خانوم دورگه ایرانی امریکاییه که برنامه های قشنگ و خلاقانه ای برای تربیت مذهبی بچه هاش داره یه سر بزنین و هایلایت هاشو ببینین اصلا اجبار به حجاب دختراش نداره دختر بزرگش با مطالعه محجبه شد دختر بعدی که سیزده سالشه حجاب نداره و میگه انتخاب با خودشونه

مهاجرت و زندگی در غرب فقط یکی از دلایل عقب نشینی من از آنچه یک عمر سرسپرده اش بودم، بوده است، بقیه اش ربطی به هیچکس و جا ندارد، اینجای زندگی من رسیدم به اینکه میشه اینقدر هم مقید و سختگیر نبود و هنوز مسلمان بود.
همیشه در زندگی غبطه خورده ام به آن آدم های پایبند و عمیقا" معتقد( مثال هایی که عرض کردید) ولی خودم حقیقتا" هیچوقت اونقدری علاقه مند نبوده ام، فقط به حبر اجراکننده بودم، الان احساس می کنم آن جبر هم اختیار روح و ذهن خودم بوده است و باید برداشته شود.
با احترام به نظرتون

ترمه یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 02:53 ب.ظ

سلام و سال نو مبارک
برخی دوستان از تجربه شخصی خودشان گفتند
من هم بگویم
همسر من از کودکی مسجد برو و معتقد بار آمده
نماز اول وقت و مقید به ذکر و خمس و الی آخر...
سال گذشته مشرف شدیم برای حج تمتع. با مشقت بسیار و پای جراحی شده و زخم باز در کف پا، با دو عصا و گاهی ویلچر، رفت و امد هر روزه به بیمارستان و تعویض پانسمان و ... منظورم این است چه شرایطی داشت ایشان، همان روز اول به روحانی گفتم من نمیدانم کفاره هر چه باید بدهیم بگویید. ایشان در هیچ جای مناسک نمی تواند و نباید پابرهنه باشد، حتی در مسجدالحرام باید کفش مخصوصش را بپوشد. گذشت تا رسید به اعمال روز آخر که هفت دور طواف و هفت دور سعی و دوباره هفت دور طواف و نماز که ایشان با دوعصا و با پای خودش بی ویلچر انجام داد. بعد به قول خودش خواست برای دل خودش آخرین نماز طواف از اعمال را ایستاده بخواند نه بطور نشسته، شرم داشت که حتی یکبار به سوی کعبه سر بر زمین نگذاشته.
برایتان بگویم که روحانی ما تمام اعمال ایشان را باطل اعلام کرد و گفت چون ایستاده خواندی باید کفش را هم در می اوردی، نگویم که با چه جان کندنی دوباره آن ۱۴ دور طواف و سعی انجام شد.
فردا همسر متدین من به خودش آمد که مگر می‌شودکه خدای رحمان و رحیم نماز مرا که به این شکل و با این شرایط آمده‌ام قبول نمی کرده؟؟؟ عقلم را چرا دادم دست روحانی؟ آیا منابع ما قرآن و سنت و اجماع و عقل نبود مگر؟؟؟
خواهرم عقل خودت را قاضی کن و زندگی را به خود و خانواده سخت نگیر.
والا که دین مایه ارامش باید باشد نه تشویش، اصلا چرا اینهمه در جزییات مناسک و فرائض اختلاف بعضا فاحش هست در بین علما؟ چرا اینهمه جدل داریم در جزییات؟ دین مگر چیزی جز ارزش و اخلاق هست؟

ای جانم به این کامنت پر معنا، ممنونم عزیز، حج تان قبول ترین حج باد، لعنت به مفسرین به مغز، آخر مگر خدایی تو که حکم به قبول و رد بدی؟ وای از ظواهر بی خرد دین.....

منجوق سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 08:08 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com

از کامنت ترمه خیلی خوشم آمد. به عقل خودت رجوع کن حالا اگر بچه یک ذره ژلاتین حیوانی بخورد چه اتفاق وحشتناکی می افتد؟ قاتل می شود؟ لا ابالی می شود؟ یا چه؟
یعنی کسی با خوردن چیز غیر حلال آدم بدی شده؟ یا داعشی ها که همه اش حلال خور بودند و سر می بریدند خوب بودند؟

والا بخدا

فریده شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 06:50 ب.ظ

سلام
شیطان استاد هنرهای تزئینی است. من هم 26 سال خارج از ایران زندگی کرده ام و کاملا این وسوسه ها رو درک میکنم. اما هشدار میدم بهتون که این راه از همین کم کم اشکالی نداره ها شروع میشه و آخرش ...

ستی سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 07:12 ب.ظ

خیلی خیلی خوب بود

Fateme پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 04:24 ق.ظ

سلام
قشنگ گام به گام شیطان رو توصیف کردید برای اینکه چطور تونسته گوهر حجاب رو مثلا از تون بگیره
اگه اشتباه نکنم ۵ جای قرآن دقیقا با همین عبارت هشدار داده که: لا تتبعوا خطرات الشیطان
با احترام استدلال‌هایی که آورده بودین برام قابل قبول نبود مخصوصا وقتی میبینیم این اروپایی ها و کلا غیر مسلمونایی که بعداز عمری زندگی بدون اون قیودی که شمردید مسلمون میشن و با یه لذت وصف ناشدنی سعی دارن احکام دین اسلام رو در زندگی پیاده کنن

این شیطان هم زاده و پرورش یافته ذهن خود ماست، گوهر حجاب تا زمانی زیباست که خودخواسته و غیر تحمیلی و با تمام وجود باشه، من هم همیشه گفته ام در طول زندگی به حال آن خداباوران و محجبه های عمیق غبطه خورده ام.
حال آن کافران رو آورده به الله بعد چندین سال ازادی، می تواند حال یک دیندار مسلمان باشد پس از رهایی از تقید مذهبی، آن مشرک یا مسیحی یا بودایی پس از عمری زندگی بی تقید حالا از این روش جدید زندگی لذت می برد، درست مثل وقتی که یک آدم مسلمان متعصب حالا به هر علتی، فکر می کند می تواند بدون مقید بودن بطور خاص هم زندگی کند و لذت می برد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد