ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

از هر دری سخنی!


  • یکشنبه تیکتم را اوکی کردم، برای چهارشنبه، چمدانهایم را روی ترازو وزن کردم بیش از چهل کیلو هستند، با اینکه تمام تلاشم را به خرج داده ام تا بار بیخود و لوازم غیر ضروری بر ندارم، وسایل شخصی ام یک کوله پشتی هم نمی شود ، بقیه اش را نمی دانم چه هستند، خودم هم نمی دانم چطور سر از چهل کیلو در آورده اند، چقدر آرزو دارم با یک کوله پشتی سفر کنم، یک دست لباس و لوازم شخصی، و با یک کوله پشتی هم برگردم، اما ظاهرا" این باربری با خون من عجین است، همیشه باربر بوده ام، از اینطرف به آنطرف، و بالعکس، تا خِرخِره پر بوده ام، انگار نه انگار، اینبار اما یک طوری ام، بار به چشمم آمده است و یک دلهره بدی دارم، نه که همیشه یکی دیگر بارها را برداشته باشد برایم، دو سال پیش هم که با شش چمدان و دو کیف دستی و دو سه قلم جنس دیگر در دستانمان با همسر از ایران آمدیم، هر دو مانده بود از دندان هایمان هم کار بگیریم، پابه پای هم باربری کردیم، وقت های تنهایی هم که خب معلوم است، تفاوتش اما در صدای پشت صحنه اش است، که می گوید:" برندار من خودم برش میدارم، شما برو فقط از این چرخ دستی ها بیار، ای بابا چیکار میکنی، اون خیلی سنگینه، شما فقط حواست به آمارشان باشد، خیلی بار داریم، اشتباهی برنداریم، "و از این حرفها........( دلم می خواست در وبلاگم با تعابیر و اصطلاحات و لهجه دری بنویسم، اما بعضی وقتها خب نمی شود، تلاش مذبوحانه ای در جهت استفاده از تعابیر افغانی به خرج می دهم، و نمی دانم چقدر موفق بوده و نبوده ام)
  • دوست داشتم اینهفته بمناسبت سومین سالگرد عقدمان سلسله مکاتبات رد و بدل شده توسط من و همسر را به نشر بسپارم، بگذارم اینجا باشند، اما به دلایل مزخرفی مثل ممنوعیت نصب و استفاده از یو اس بی شخصی در کامپیوتر دفتری و از آنطرف ممنوعیت و حتی فیلتر بودن ایمیل های شخصی، تنها راهکار برای انتشارشان استفاده از اینترنت در خانه بود که آنهم به علت سرعت پایین بودن بیش از حد اینترنت بنده، منصرفم کرد، ولی در صددم در یک فرصتِ مغتنم دیگر این کار را انجام دهم.
  • چون دارم می روم و برای یکماه نیستم، احساس می کنیم باید از این روزها و شب های آخر استفاده ببریم، من و برادر، و علیرغم بی رمقی بعد افطار و این هوای گرم و دم کرده باهم حرف می زنیم، چای و قلیان و حرف، و او بعد از هر چند جمله اش می گوید، داری می روی! حالا انگار به چقدر دور، و خودش هم در سومین هفته اقامت من می رسد برای تمدید خروج و مراجعتش، دیروز وقتی خانه رسیدم خوابیدم، ساعت هفت بیدار شدم، و چه خوش می گذرد به آدم که تا هفت خوابیده باشد بعد برود روی کاناپه خمیازه بکشد و یکی دیگر افطاری آماده کند، چای بریزد حتی!
  • چای ریخته شدن برایم را فراموش کرده بودم، مزه دیگری می دهد، بسته به اینکه چه کسی برایت و در کجا بریزد، ایران بروم برایم چای بریزند بنوشم، چای من باید داغ و تازه دم و لبریز باشد در لیوان دسته دار شیشه ای که ببینم رنگش را، آخ که چای رفیقم ز. ش را چقدر دلتنگم.
  • برای بار اول در زندگیم می خواهم به چیزهای کوچک دل خوش و شادمان باشم!

 

پیش بسوی مادرم!


جنتری(تقویم) رومیزی ام رفت به آگست، و من علیرغم عادت همیشگی ام دیروز یادم رفته بود ورق بزنم تا صبح امروز آلردی آغازگر ماه جدید بوده باشم، از ماهها قبل در انتهای جولای نوشته بودم "اقدام به اخذ رخصتی بیست روزه"، اینرا دیروز هم می دانستم که امروز باید اقدام کنم و فرم را پر کرده به اداری تحویل دهم، ولی انگار این ورق زدن این برگه که از جولای به آگست می رفت خیلی برایم خاص بوده، خودم خبر نداشتم اما، یعنی یک حالی کردم وقتی ورقش زدم به صفحه بعدی و نشانی هایی که با برچسب گذاشته ام برای روزهای عید، و برای روزهای سفر، حالی خوش بهم دست داد در حد دویدن گرما در گونه هایم!