ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

از مهاجرت(1)!


این نوشته آغاز یک سلسله نوشته هایی با موضوع مهاجرت است!

سکانس اول: روزهای نخست دانشگاه بود، و دانشجویان تازه وارد در به درِ ایجاد معاشرت های جدید، هجده سالگانی هراسان و بی رفیق، با یکی دو تایشان معاشرت می کردم، یکی شان یزدی بود، صمیمی تر که شدیم طبعا" رُک تر و بی رو در بایستی تر شدیم، از خاطره هایمان و خانواده هایمان گفتیم، یکجای حرف هایش که داشت درباره یکی از هم کلاسی های پسرمان حرف میزد، گفت عین افغونیاست، چیزی نگفتم، گذاشتم داستانش را تعریف کند، حرفش را بزند، از آن پس می دانستم اگر بخواهد از کسی به چندشناکی و بی کلاسی و کثیفی و ترسناکی و خطرناکی و خلاصه همه خصایص بد تعبیر کند، می گفت عین افغونیا، خوابگاه من و او یکجا نبود، آنها در 16 آذر بودند و من از همان اولش به خواست و خواهش و تلاش ها و التماس های خودم به کوی دانشگاه رفته بودم در انتهای امیر آباد، یکروز دعوتش کردم، او و یکی دیگر از هم کلاسی ها را، خوابگاه من برای آنها حکم قصر سفید را داشت، آنروز می خواستم معرفی ام را کامل کنم، اما نه با سناریویی که انجام شد، سناریو هم اینگونه بود که باز هم در خلال حرف هایش یکی را افغونی مانند خطاب کرد، همانجای حرفش را کات کردم و ازش پرسیدم فلانی، تا بحال افغونی از نزدیک دیده ای؟ گفت نه به خدا، در شهر ما اصلا" افغونی نیست، نداریم، اما خب تصورم این است که افغونی ها آدم های خطرناکی هستند، و چنین و چنان، هجده سالمان بود، خونم در این قسمت حرفهایش به جوش آمده بود، اما با اتکا به صبر همیشگی ام، همینطور که داشت صحبت می کرد گفتم، الآن می توانی با یکی شان آشنا بشوی، من افغونی هستم ای دوست! و آدم هستم، و در این دانشگاهی قبول شده ام که تو، و حتی راضی به سکونت در خوابگاهی نشدم که تو شده ای، نه اینکه بخواهم فخر بفروشم بلکه خواستم بگویم ممکن است یکی که راضی به سکونت در خوابگاه وحشتناک نفرت انگیز 16 آذر که در هر اتاق 8 دانشجو را چپانده اند، نشود افغونی باشد، پس افغونی ها آنچنان که در ذهن و ضمیر شما حک شده اند نیستند، دیگر مشکلی پیش نیامد و سالهای سال با آن دوست زندگی کردیم و خاطره ساختیم.

نظرات 1 + ارسال نظر
پگاه یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 07:57 ب.ظ

چقدر ناراحت شدم و حق هم با شماست. ما متاسفانه از اصطلاحاتی استفاده می کنیم که متوجه معنای آن و آزاری که می تواند پشت آن باشد نمی شویم تا وقتی که در موقعیتی مشابه قرار بگیریم . مثلا شهرستانی، دهاتی و و و ولی من به وضوح می دانم که اینها لغلغه زبان است و اکثرا افراد متوجه بار معنایی آن نیستند، یا از سر نادانی و در بدترین حالت برتری جویی که ذات آدمی ست، رخ می دهد.
هر گروهی دلشان میخواهد به آنچه دارند فخر کنند، نژاد، زبان، شهر و روستا و ...
بارها دیده ام دو شهر کوچک همسایه، یکی، دیگری را سطح پایین می دانسته، در حالیکه در نظر ما هر دو در یک سطحند و تفاوتی نیست.
دوستی از استرالیا تعریف می کرد که برای مردم اینجا کل خاورمیانه یک هویت و سطح را دارد. دیدم راست میگوید این همه عرب و فارس که ما قایل هستیم، حقیقتا از دور یکیست، ما شبیه همیم.

بابت کامنت های شما رفتم پست ها را خواندم، هنوز با آن دوستم در ارتباط هستم و برای هم عزیز هستیم، بعضی چیزها تقصیر هیچکس جز شرایط نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد