ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

گزارش وار!

یک. پنج ماه و شش روز از تولد دختر می گذرد و ما در حال قرار گرفتن در شرایط جدید زندگی مان هستیم، کرونا در ایالت ویکتوریا ریشه کن شد و شرایط قرنطینه یکی پس از دیگری برداشته می شود، همسر بعد از حدود هفت ماه از خانه کار کردن حالا سه هفته ای می شود که به اداره می رود، رایان همان سه روزش را در مهد سپری می کند و بقیه روزها خانه هستیم، قبل از اینکه همسر برگردد اداره چهارتایی باهم روزگار خوبی داشتیم، نه که همسر از کار بزند، که شدنی هم نبود حتی اگر اهلش بود ولی همین که کنارمان بود سهولتی بود، روزهایی که رایان نبود و دختر خواب بود مثلا" می رفتم دوری می زدم و بعضی خریدها را انجام می دادم، رایان را گرفته برمی گشتم، حالا نمی شود. به این شرایط جدید هم عادت کردیم ولی دو هفته اول نسبتا" سخت گذشت!

دو. خانه را گذاشته ایم برای فروش، با خود فکر کردیم در این وضعیت کرونا که قیمت ها نزول کرده گرچه خانه خودمان ارزانتر خواهد رفت ولی از آنطرف خانه ایده آل مان هم به نسبت پایین تر خواهدبود، اما متاسفانه تابحال که بیش از دو ماه از قرارداد فروش گذشت کسی آفر نداده برای خرید!

پس اندازمان همان سودی خواهد بود که روی خانه می آید و ده درصد بهای اصلی خانه، بقیه را تا خانه ایده آل باید قرض کنیم بعلاوه پول بیمه و مصارف بانک و غیره، اما من معتقدم حتی به قرض، اگر بتوانیم از فرصت استفاده کنیم خیلی عالی خواهد بود، ببینیم چه می شود! از همان سه سال پیش که اینجا را خریدیم قصد ماندن دائم نداشتیم، با خود گفتیم یک استارت بزنیم و بجای اجاره، قسط بانک بدهیم فایده اش حداقل در این است که مالک خواهیم بود و روی قیمت خانه می آید.

سه. مرزهای استرالیا کماکان به روی خارجی ها بسته است و این بمعنای این است که خواهر کماکان منتظر و دلتنگ آمدن است، ما که قبل از اخذ واکسن کرونا قصد رفتن به ایران را نداریم، از مارچ سال آینده هم که استرالیا در صدد واکسینه کردن ملت است و در وهله نخست کادر پزشکی را روی دست خواهد گرفت، نمی دانیم کی نوبت ما می شود، بنابراین دلمان را سفت و سخت گرفته ایم که حالا حالاها دیدار میسر نمی شود.

چهار. من مارچ امسال وقت امتحان سیتیزنی داشتم که بخاطر کرونا به آگوست موکول شد، در تاریخ مشخص آگوست هم کنسل شد و فعلا" بی تاریخ معوق شده و معلوم نیست کی باز خبر بدهند.

پنج. یکی از چیزهایی که فکر می کنم همه مادران انجام می دهند قیاس بچه هایشان در رشد و خصلت باهم است و ما هم مستثنا نیستیم، هی می رویم عکس های این سن رایان را می بینیم و با الآنِ خواهرش مقایسه می کنیم و می بینیم چقدر متفاوت است، رایان توی این سن دندان در آورده بود و روی روروک راه می رفت، دختر پایش به زمین نمی رسد و آویزان است، دندان که البته خوشحالم حالا حالاها در نیاورد، کلا" ریزنقش و بسیار ظریف تر از برادرش است، حتی کم خنده و حرف تر از او، شاید هم آن زمان من بیشتر و بهتر با رایان حرف می زدم و الان وقت کمتری برای دختر دارم، نمی دانم!

تنها دو سه روزی می شود که رایان خواهرش را می بوسد و لمس می کند، سابق بر این ابا داشت و می گفت بو می دهد(از نوزادی که بنظرش بویناک و چندش آور بود در ذهنش مانده!)

شش. بعد از چهار ماه و چند روز همسر از اتاق رایان به اتاق خودمان برگشت، بخاطر رایان که احساس دلتنگی نکند و همینطور خودم تا دختر دست و پایش را بشناسد و روی تخت خودمان راحت باشم من بودم و او و یک تخت سوپر کینگ! این هم یک پروسه بود که بدون خون و خونریزی انجام شد، و خیلی جالب و غیر منتظره بعد از چند بار گفتن خود رایان یک شب به پدرش گفت بروید توی اتاق خودتان بخوابید!

از طرف دیگر پروسه از پوشک گرفتن رایان که در سه سال و چهار ماهگی اش انجام شد نیمه کاره مانده بود و شبها نپی می دادم، و هفته ای حداقل یکبار هم خیس می کرد، این جریان هم یک ماهی می شود که ختم شد و ما خیال مان راحت شد، پسرم اینک یک پسر چهار سال و یک هفته ای مستقل است.(گرچه این اتفاق در ایران و افغانستان و حتما" خیلی جاهای دیگر خیلی زودتر از اینها رخ می دهد ولی من عجله ای برایش نداشتم و بقول دکترهای اینجا گذاشتم خودش به آن درجه از توانایی و خواست برسد.)

هفت. از اول دسامبر داروهای مفرح گیاهی خواهر را شروع کرده ام، هی معوق می کردم بخاطر اینکه می خواستم حظ اعلی ببرم و هرچه دیرتر نیازمندتر، نمی دانم خوبست یا نه ولی من بدجوری به بدن و ذهن و روانم آگاهم،  چیزی می خورم می دانم چه اتفاقی خواهد افتاد، سردی بخورم قولنج می کنم و یبوستم عود می کند، زعفران حالم را خوب می کند، سودابرها را که نگویم، باعث نگرش جدیدم در زندگی شد، امیدوارم مفرح ها هم برای یک عمر ثبات بیاورد به حس خوب به زندگی، حتی اگر موقتی باشد من نیاز دارم به این محرک بی آزار.

به دوری، به غم، به گذشته و حتی به حال اگر غمی درونش باشد فکر نمی کنم، خط می زنم، از آدم های سمی دوری می کنم و تمام سعیم بر حفظ شرایط خوب است در هر چیز، فروش و خرید خانه هم با همه سختی و ناممکن بودنش در راستای خرید حال خوب برای خود و خانواده ام است، امیدوارم ممکن شود، گرچه همسر می گوید اگر توی این سه ماه که قرارداد فروش داریم فروش نرفت دست نگه داریم الی یکسال بعد، چیزی نگفتم، باید ببینیم خدا برایمان چه می خواهد!

پ ن؛ چه خوب می شود حالم وقتی می بینم اینجا هنوز رونق دارد و خوانده و دیده می شود، ممنونم بابت این مهربانی تان!





نظرات 7 + ارسال نظر
مادر سه ویرانگر چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 10:52 ب.ظ

باورم نمیشه بیشتر از ۵سال هست، که دارم می خونمت.
چقدر زمان زود گذشته.
خخخخخ باورت میشه من و شما همسن هستیم با دو سه ماه اختلاف.فرزند دومم که پسر هست، با شش ماه اختلاف همسن رایان و فرزند سومم که باز پسره با دوماه اختلاف همسن باران
فقط چرا حس فضولی ما رو سیخونک میزنی
کی اسکیزوفرنی داره، کی اچ آی وی،رسوایی چرا!!خواهر کافر از چه نظر متفاوت هست، واضحتر توضیح بده تروخدا

عزیزید، خدا سه فرزند شما رو براتون حفظ کنه، یکی زیر خاکه، دومی الحمدلله به بهترین وجه داره زندگی می کنه، و خواهر زندیق خیلی وقتها از من مسلمان تره اما در ظاهر خیلی از اصول رو زیر ما میگذاره

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 02:58 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
خوشحالم که باز هم مطلب جدید گذاشتید
یک. ریشه کنی کرونا توی استرالیا نشون داد با یه برنامه ریزی درست و رعایت کامل قرنطینه میشد در همون اوایل کار جلو پیشرفت بیماری را گرفت. البته این که استرالیا با کشور دیگری مرز زمینی ندارد هم موثر است.
دو. تا جائی که میدانم آنجا میتوان تا نود درصد پول خرید خانه را وام گرفت. امیدوارم به زودی پست جدیدتان را از خانه دلخواه خود بنویسید.
سه. ما در ایران یک مسئله دیگر هم داریم. عدم اطمینان به واکسن هائی که قرار است در ایران ساخته شوند!
چهار. پس مقررات جدید گرفتن تابعیت شامل حال شما هم شد.
پنج. این کار در همه خانواده ها مرسوم است!
شش. کارتان قابل تحسین است. گرچه بیشتر طول کشید اما به سلامت روان فرزندتان بیشتر کمک میکند.
هفت. برایتان آرزوی سلامتی دارم. امیدوارم هرگز به همکارانم در آنجا نیاز نداشته باشید!
پ.ن. نوشته که خوب باشد خواننده خودش را هم پیدا میکند. امید که از این به بعد برای خواندن پست جدیدتان کمتر در انتظار بمانیم.

شما خیلی مهربونید، لطف شما باعث خرسندی و شعف منه، ممنون که می خونید

وینا جمعه 21 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 08:10 ق.ظ

سلام همیشه میام بهتون سر میزنم خوشحالم که اوضاعتون روز به روز داره بهتر میشه

عزیزید

منجوق شنبه 22 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 08:53 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

ماهم خوشحال میشویم شما زود به زود بنویسی
ایشالا که هر چی خیره

مهربانی بانو

بهناز سه‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:16 ق.ظ

چه خوب که مینویسی

محبت دارید

ربولی حسن کور چهارشنبه 3 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:02 ق.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
پست که نمیگذارین
حداقل کامنتهارو تائید بفرمائید!

نیره یکشنبه 7 دی‌ماه سال 1399 ساعت 04:53 ق.ظ

قدم نو رسیده مبارک. باز خوبه میدونید از کی واکسن آماده میشه. اینجا که هنوز خبری نیست

❤❤❤

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد