ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

در من هزار مادر روییده است!

نوشتم، چه طولانی، لعنتی سیو نشده پرید!

یک. روزهای آخر سال است، بعد از شکستن قرنطینه با دوستان و دو سه فامیلی که داریم معاشرت کردیم، آنها که خواستند برای دیدن باران آمدند، برای دو شب ویلایی در منطقه تفریحی گرفته و با دو فامیل دوست رفتیم اما این شد آخرین سفر جمعی مان با آنها.

بعد از آن اتفاقی که با آن خانم افتاد بدرستی فهمیدم که اینجا جای رفاقت های ناب نیست، یعنی نمی شود رابطه دوستانه ای به استحکام آنچه قبل ها داشته ایم پیدا کنیم، اما باز تلاش برای ایجاد رابطه ها آن هم بخاطر بچه ها داشتیم اما باز با شکست مواجه شد.

من دوستانی دارم که وقتی از فرسنگ ها آنسوتر زنگ می زنیم دو ساعت صحبت می کنیم و حالمان عوض می شود، دوستانی که وقتی بیادشان می افتم حسی از نشاط و غرور بهم دست می دهد و مطمئنم انها هم همینند، اما اینجا نشد، نمی شود.

البته یک رفیق جانی از آن سالها بیادگار دارم که امیدوارم سالهای سال همینطور در کنار هم باقی بمانیم، اما اینجا از صفر شروع کردن و ساختن با کسانی که هیچ نمی دانی و نمی دانند از گذشته و خصلت و رفتارت، خیلی سخت است.

غربت نشین ها می فهمند چه می گویم.

دو. از آن طرف در ارتباط با همسرم دچار اتفاقات خوبی شده و می شوم، آنچه او طی سالها در خود داشت( الان را نمی دانم، ولی لااقل تا ازدواج به یقین عاشق بود) در من حلول کرده و می کند، او نزدیک ترین رفیق و تنهاترین همراه من است، بارها بهش اذعان کرده ام که همین که در کنار منی و من را با اینهمه سگی هایم دوست می داری برایم از همه چیز باارزش تر است، بعد از قطع موقت(فعلا" موقت است تا ببینیم چه خواهد شد)رابطه با آن دوست ها، بیشتر به ارزش وجودی همسر پی بردم، هر دوی ما در مرحله جدیدی از زندگی قرار داریم، تنهاییم اما همدیگر را داریم، روزی نیست که بابت داشته هایمان غرق تشکر از خدا نشوم، خدا برای هم نگاهبان مان باشد.

سه. یک هفته ای می شود که غذای کمکی برای دختر شروع کرده ام، صبحانه سرلاک، آووکادو یا موز می دهم، میوه های پوره ای آماده، امروز هویج و بروکلی و سالمون آب پز دادم بهش و دوست داشت.از دیدن برادرش سیر نمی شود، چشم هایش همه جا دنبال اوست و گاهی خنده ای و لبخندی به پهنای صورتش تقدیم می کند، رایان هم بشدت واله و شیداست اما کمتر بروز می دهد.

من زنی نزدیک چهل سالگی، دارم تمام تلاشم را برای تغییر در خود می کنم، دوست دارم مثبت نگر و خوش گذران باشم، به تمام معنای کلمه، خدایا اینرا از من دریغ نفرما!

پ ن؛ نوشته اولم خیلی خوب بود حیف شد رفت، زور زدم اینرا نوشتم

نظرات 2 + ارسال نظر
ربولی حسن کور چهارشنبه 10 دی‌ماه سال 1399 ساعت 05:48 ق.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
همان کامنتی که در آن پست نوشتم اینجا هم تکرار میکنم!
به امید نوشتن هرچه زودتر و یا دست کم تایید کامنتها

شما بمحض نوشتن تایید بدون خودتو، خیلی دلم می خواد بیشتر بنویسم ولی نمیشه، حالا دفعه بعدی میام مفصل از حالم میگم آشوب شید

ترانه چهارشنبه 10 دی‌ماه سال 1399 ساعت 09:25 ب.ظ http://Taraaaneh.blogsky.com

این نوشته ات هم خوبه. هیج چیز حای دوستهای قدیمی را نمیگیره. کاش میشد دوستهامون رو از گوشه کنار دنبا جمع کنیم کنارمون

ای کاش آدمی وطنش را.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد